سلام صبح بخیر من.
از دیشب تا حالا دارم فکر های متعددی میکنم. انگار که میخوام به کل ناخوداگاهم رو نسبت به اون جریان عوض کنم. من در حق کسی لطف نکردم وقتی بهش فضا بدم. این حتی وظیفه هم نیست. این در واقع هیچ کاری نکردن هست چون اون ما مالک هیچ کس نیستیم.
قرار نیست من و هیچ کس دیگه ای بتونه یه آدمی که سی و اندی ساله به یه سبک زندگی کرده رو تغییر بده. البته تقصیری هم ندارم. من تا الان حس میکردم که کسی که رهاش کنی رها میشه و هر غلطی که دلش میخواد میکنه جالب اینجاست که نمیخوام ولی بچه هام رو اینطوری بزرگ کنم. چون من مالک ذهن و قلب اونها نیستم.
وقتی اجازه نمیدم کسی خودش رو ابراز کنه(با شکوفا کردن فرق داره خب) یعنی من اجازه ندادم اون شخص خود واقعیش رو نشون بده. یعنی یه جورایی اصلا طرف رو، خود خود واقعیش هر آن چه که هست با رفتارای بد و منفیش هم نمیشناسمش. حتی نمیدونم اگه آزادی کامل بهش بدم میخواد تا کجا پیش بره و تا چه حد هم پیش میره.
مثل وقتی که روح، سعی میکرد ذهن ما رو هم کنترل کنه اصلا اجازه نمیداد من نوعی فکرم رو ذهنیتم رو بیان کنم و من و ما هم دنبال فرصتی بودیم تا یه روزی رها بشیم و بتونیم خودمون باشیم.
سخته میدونم چون به این رویه عادت کردی. اشکالی نداره اما خداروشکر میشه عادات رو کنار گذاشت. خودت میدونی منم میدونم که بهترین کار و روش برای کنار گذاشتن عادات، اینکه یه عادت دیگه جایگزینش کنیم.
مثلا جای اینکه به اون گیر بدیم، همش عین رادیویی که پیچش خرابه حرف بزنیم و دست آخر هم میبینی هیچی از حرفات رو نفهمیده چون صدات توی خونه مثل صدای تلویزیون عادی شده😐😂
بیایم و به خودمون برسیم. مخصوصا به بخش عزت نفس. ویس ها رو گوش بدیم. خیلی تابلو نکنیم این کارو. اصلا اگه دیدم داره غلطی هم میکنه اتفاقا بیشتر بهش فضا بدیم. بذاریم راحت باشه تا ببینم تا کجا میخواد پیش بره. یعنی عزت نفس خودش تا چه اندازه هست.
واقعیتش اینکه وقتی یکی هی بهمون میگه چه بکن چه نکن، همش کارمون داره ولمون نمیکنه به اصطلاح گیره هی میخوای از دستش فرار کنی. وقتی به زور میخواد کنارش باشی و باهاش خوش بگذرونی حالت تدافعی میگیره چون در برابر احساس تو یه احساس وظیفه میکنه
مثلا امروز میخوایم بریم دندون پزشک، کار خودم که اوکی شد برم توی سالن و بهش فضا بدم. اینطوری خیلی بهتره. هر شوخی میشه نشنوم اصلا فرض بگیر که شنیدم منم میخندم.
چیز دیگه ای که من اشتباه متوجه شدم اینکه روزی که ازدواج کردم و پیش خودم گفتم از این به بعد تمام مردای دیگه برای من تبدیل به انسان میشه نه مرد، باید به این هم فکر میکردم که توی ذهن خودم تمام خانمها هم از دید همسرم و برای همسرم انسانن و اون میتونه باهاشون صحبت کنه حرف بزنه و غیره و لایک کنه حتی کامنت بذاره دایرکت بدن به هم و از این جور موارد.
یه چیز دیگه ایم هست اینکه وقتی در مورد خانواده اش میگه من سوالی نکنم بهتره، مثل خودش خیلی شعاری و در حد به سلامتی یا سلام برسون میگم بهش.
دلیل داره این حرفام. شاید بگی داری به خودت سخت میگیری. اره سخت میگیرم چون چیزی به اسونی به دست نمیاد. سخت میگیرم چون نزدیک یه ماه پیش سر یه موضوعی قفسه سینه ام (قلب) تا دو سه روز درد میکرد. بعد به این نتیجه رسیدم که دعوامون توی وطن و چرخوندن فرمان من و غیره اینقدر ارزش نداره و نداشت که به خاطرش اینقدر فشار خودمو بالا ببرم.
اصلا به تعبیری هیچ چیزی اون قدر ارزش نداره به قول فری فیلم نیست که حتما سکانس اشک و آه داشته باشه😂
میرم بیرون باهاش رد نگاهش رو نگاه نکنم و ازاد بذارمش. من روحم خیلی لطیفه نباید ازارش بدم. نباید دنبال داستان بگردم. ـ
میدونم مثلا فیلمایی که دیدم، تمام اطلاعاتی که دارم همه و همه باعث این رفتار شدن. فیلمی مثل ابلق مثلا. ولی واقعیتش اینکه چه کاری از دست من بر میاد؟ قبلش؟ بعدش؟
نتیجه کنترل گری میشه دیشب که وقتی تو هستی اون چیزایی که مورد علاقه خودش هست رو دیگه نمیبینه جلوی تو. کنترل کردن باعث نمیشه که اون نبینه اتفاقا بیشتر میبینه و وقتی سرکاره. وقتی کنارت نیست.
مثلا دیروز یه ربع دیرتر اومد و من سلامشم نکردم😂 حقم داشتم خدایی ولی اینکارا نتیجه نمیده باید ازاد گذاشت دیر اومده چیکار کرده مگه توی اون یه ربع بیست دقیقه.
بحث من اینکه ادم ها حق دارن با جنس مخالفشون صحبت کنن تعامل کنن مثلا بهش میگم چرا یه جوری تیپ میزنی انگار میخوای بری عروسی😂
خب دوس داره داریم میریم مطب، میگه خوشتیپ باشم. بعد میره موهاش رو اصلاح میکنه😂😂 یعنی ببین وقتی میگیری و کنترل میخوای بکنی و متلک میندازی نتیجه اش میشه این
از طرفی تاپیکا هم بی تاثیر نیست وقتی میخونم طرف هر غلطی دلش میخواد میکنه بعد زنه مثلا هیچی بهش نمیگه بعد پیش خودم میگم بابا شاید اینا مال ذهن یه بچه سیزده چهارده ساله باشه فیلم هم که جریانش مشخصه یه نویسنده زده تو سرش به خاطر اجاره ماه خونه اش مجبوره بره یه داستان سر هم کنه
در نهایت هم میمونه اون چیزایی که دیدم، خودم شخصا از استادی مثل خانی یا مثلا از سا. یا حتی ایم. خب این چیزایی هست که من دیدم. به چشم خودم هم دیدم که به فری زول میزنه. خب این موضوع واقعا به من ربط نداره اتفاقا نباید نگاش کنم رومو باید بندازم اون ور.
خودشون باید حلش کنن نه من، مثلا هر نگاهی که بین هر دختری و اون باشه خودش باید حلش کنه و اون دختر. من جایگاهم مشخصه: همسرم. دیگه طرف باید خودش ببینه تا چه حد عزت نفس داره. گیرم که اون دختر عزت نفسش پایین بود و کلا هول. حالا باید ببینیم خودش چقدر عزت نفس داره؟
اگه برای زندگیش ارزش قائله پس هیچ کاری نمیکنه اما اگه شیطنت کرده و کاری کرد آیا ارزش داره من به خاطر این چنین آدمی که حتی تعهد رو بلد نیست خودم رو مریض کنم؟
یه موضوعی که خیلی میترسم اینکه طرف دلشو ببره. خب ببره. من باید چیکار کنم؟ میتونم دل کسی رو زنجیر کنم؟ و از همه مهم تر یعنی من الان اینقدر خودم رو کم میبینم که دلشو اونم بعد ازدواج با من یکی دیگه ببره؟ 😐
یه ترس دیگه هم دارم. اونم اینکه پیشگیری بهتر از درمان است. من همه این کارا و کنترل گری ها رو دارم تا یه وقت نیاز به درمان نباشه.
اما ریدم💩☺️. چون دقیقا فرستادمش توی دل یه خونه که موقعیتش فراهم بود😐 اینجوری وقتی سر مسائل پوچ و مسخره برای یه نگاه برای یه دیگ بلند کردن از دست معص جنجال به پا کردم.
گفتم تو به فری نگاه کردی. خونواده خودم رو برای کنترل نگاهاش بعضی وقتا واقعیتشون رو گفتم که لزومی نداشت اون بدونه☺️😐
و واقعا به این نتیجه رسیدم که هر کاری که میخواد میکنه ادم. اصلا ربطی نداره به اینکه سفت بگیریش. اینو از کادویی که واسه من گرفت و من نفهمیدم، فهمیدم.
و اینجوریه. به خاطر چیز کمی نیست که میگم غر زدن و گیرای الکی رو نداشته باشیم.
ایده الم اینکه به جای فکرای پوچ اینقدری در مورد اون، به خردم برسم. عزت نفسم رو قوی کنم. کارای عقب افتادم رو اوکی کنم.
یه رفیق چطوریه؟ یه رفیق اون طوریه که اصلا به دوستش فکر نمیکنه پایه خراب بازیاشه😂😂 والا. وقتی دوستش میره سرکار، نمیشینه هزار تا فکر و خیال کنه. کاراشو انجام میده.
الان استادم پیام داد. گفتش که راضی نبوده از بحث پایان نامه😭 از اون ورم ترسم گرفته از رانندگی. دیروز یه ۴۰۵ سه متریم ایستاده بود، منم دیر و سریع ترمز گرفتم نزدیک بود پراید پشتیه بهم برخورد کنه 😭😭😭
یه احساسی دارم، انگار که یاد گرفتن یه حرفه جدید یه کار جدید یه چالش جدید برام خیلی سخت شده. پیش خودم میگم بابا اینقدر به گذشته فکر کردی که یادت رفت کجای کاری. کجای زندگی قرار داری
الانم همش زوم کردم روی اون. بابا ولش کن زوم کن روی خودت ببین خودت چه فیلمی چه عکسی میبینی. چکار اون خوشبخت داری انگار میخوای به زور ببریش بهشت😉🤣