این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
شنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ۰۱:۵۷ ب.ظ

ویس ۲ مسیر اصلی

یستی که نوشتیم متوجه میشیم که عزت نفس تا چه اندازه برای ما دغدغه هست

عزت نفس مثل دمای بدن هست، دایما کم و زیاد میشه یعنی میتونه بین صفر تا صد باشه و نوسان کنه هر رفتار خوب و بدی که داریم هر تصور ذهنی مثبت یا منفی که توی ذهنمون شکل میگیره روی این نوسان تاثیر میگذاره و میتونه اونو کم یا زیاد کنه 

 

 

چه عواملی روی عزت نفس تاثیرگذار هستند؟ 

چه کارهایی انجام میدیم که موجب کاهش عزت نفس به نسبت قبلی مون میشه؟ 

اول از همه: هدف گذاری های نامناسب: هر بار که ما هدفی میذاریم و به این هدف نمیرسیم، در واقع داریم از کیسه ی عزت نفسمون خرج می کنیم. من جو گیر میشم، هیجان زده میشم میگم من از این به بعد هر روز کتاب میخونم، ازم میپرسن میگن خب چقدر میخوای بخونی؟  میگم من روزی سی صفحه کتاب میخونم هر روز. 

 

فردا شروع میکنم بیست صفحه می خونم، پس فردا پونزده صفحه، روز بعدش ۲۲ صفحه  در نگاه اول حسم خوبه میگه من گفتم سی که به بیست برسم،  اگر میگفتم بیست صفحه بخونم ۵ صفجه هم نمیخونم 

بله از لحاظ ایجاد انگیزه و هدف گذاری حرفت درسته اما از لحاظ یه مشکل خیلی جالب وجود داره: تو به خودت میگی من میخوام سی صفحه کتاب بخونم اما در عمل داری فقط ۱۸ صفحه کتاب میخونی دایما این اتفاق میفته یه روز دیگه بازم میگی سی صقحه ولی در عمل ۲۲ صفحه می خونی

هر بار و هر روزی که گفتی میخوای کتاب بخونی و نمیتونی به اون عددی که می خوای برسی عزت نفست یه مقدار کاهش پیدا میکنه! 

میگه نه بابا من خودمو دیگه میشناسم من هر چیزی که بگم رو انجام نمیدم. برمیگردی می خوای هدف گذاری مالی کنی میگی که من باید از نیمه  دوم امسال ماهی پنج میلیون تومن درآمد داشته باشم. تلاش میکنی انرژی تو میذاری درامدت میشه ماهی سه میلیون 

دوستات خیلی خوشحال میشن میگن چقدر خوب چه درامد خوبی آفرین، چه موفقیتی چه رشدی حال خودت خوب نیست، چرا خوب نیست؟  چون تو پنج میلیون تومن در ماه میخواستی و بهش نرسیدی، 

 

هدف گذاری های بزرگ که من نمیتونم انچامشون بدم و فراتر از توانایی های منه ممکنه باعث بشن که من کارهای بزرگی بکنم اما من از کیسه عزت نفسم خرج کردم

 

برای همینم هست که وقتی میبینم یه افرادی سیگار رو ترک کردن یه مثال معروف دارن میگن اگر روزی بیست نخ سیگار میکشی و مبخوای ترکش کنی ممکنه بگی من دیگه از فردا سیگار نمیکشم روز اول نمیکشی روز دوم یواشکی یه نخ میکشی 

روز سوم نمیکشی روز چهارم دوباره یدونه میکشی همه خوشحالن میگن خداروشکر از روزی بیست نخ شده دو روز یه نخ

ولی تو باختی، هر باری که نخ سیگارو از پاکت میکشی بیرون که بکشی در ناخودآگاه میگه ببین قرار بود دیگه اصلا نکشیا،  حرفت برای خودتم حرف نیست

اگر میخوای سیگار رو ترک کنی و میدونی که در حین ترکش میخوای یواشکی یه دستبردی هم بزنی به نخ بکشی بگو نه من نمیخوام سیگارو ترک کنم ولی در هفته بیشتر از سه نخ نمی کشم

 

حالا یه اتفاق خوب میفته وقتی در طول هفته بیشتر از سه نخ نکشیدی چیزی در ناخودآگاه ثبت میکنه که من شخص من اگر حرفی زدم اون حرف رو انچام میدم

 

اینجاست که مشخص میکنه که وقتی بعضی از بزرگان، سخنوران و مدیران حرفی رو میزنن عادیه من و شما میگیم که این حرفو که همه هم میزنن ولی جالبه این که میزنه به دل آدم میشینه چرا؟  چون این ادم یک عمر دقت کرده به خودش چی میگه چه هدف هایی میذاره و اگر هدفی میذاره باید بهش برسه پس عزت نفسش به تدریج افزایش پیدا کرده 

 

و اون نفوذ کلام رو پیدا کرده بر خلاف من نوعی که باید با هزار تکینیک و ترفند با هزار اوج و فرود با هزار تکیه بر زبان بدن و فلان تلاش کنم حرفی رو به شما بزنم که خودم مبدونم برای خودم سندیت نداره و خودم حاضر به انجام توصیه هایی که برای شما میگم نیستم 

 

به هدف گذاری هامون باید دقت کنیم، هدف کذاری هامون باید چالش برانگیز باشه اما باید قابل دستیابی هم باشه دقت کنیم که چی میگیم 

بسیاری از آدمهای موفق به همین دلیل هست که مشکل عزت نفس رو پیدا میکنن

مثالی که خودم هم متوجه شدم در مورد عزت نفسم این بود که با مشاوران صحبت میکردم و فهمیدم که من با توحه به جایگاه اجتماعی خودم و خانواده ام برای رسیدن به جایگاه های  بالاتر اینکه کتاب بنویسم

 

 زمانی که هجده سالم شد با خودم گفتم رمانی که در آستانه سی سالگی بودم من باید سی تا کتاب داشته باشم در استانه سی سالگی ۱۷ الی ۱۸ کتاب داشتم از دید دیگران من یه آدم موفق بودم چون هجده سالگی اولین کتابم اومد بیرون بیست سالگی کتاب سال شده بود کتابهای بعدیم هم سال به سال اومدن بیرون تالیف ها و ترجمه ها کتابهای دانشگاهی شدن مرجع درسی شدن

دیگران موفقیت رو میبینن و منم که هر بار این کتابا رو توی قفسه کتابخونه میبینم میگم تو به هدفی که میخواستی نرسیدیا هجده سالت بود گقتی سی کتاب در سی سالگی میبینی نشد من از عزت نفسم خرچ کردم تا این موفقیت رو به دست اوردم و واقعیتش اینکه عزت نفس سنگین ترین سرمایه ای هست که ما میخوایم خرچ کنیم تا بخوایم باهاش به موفقیت برسیم

اگر انسان های بسیار موفقی می بینیم توی دنیا که ثروتمند مدیر برند شدن ولی رفتارهایی می بینید از گروه همون رفتارهایی که ازشون حرف زدیم ادم پیش خودش میگه اخه ادم در این سطح با این رفتار ناپخته اینجاست که معلوم میشه این ادم ها از کیسه ی بدی یعنی عزت نفسشون خرج کردن 

 

عرت نفس مثل سوخت موشک میمونه اون سوخت رو پرت میکنه بیرون و خودش در خلاف جهت اوج میگیره نا هم بعضی اوقات همین کارو میکنیم کیسه های عزت نفسمون رو پرت میکنیم بیرون تا اوج بگیریم و همین موضوع باعث میشه تا دیگران وقتی به ما میرسن میگن اخه با این سطج این برخورد؟ 

 

یعنی حتی طرف میگه ابدارچیش از خود مدیره بهتر برخورد میکرد چون مدیره از جای بدی خرج کرده 

 

 

عامل دیگر کاهش دهنده ی عزت نفس

شخصی کردن هست مثلا من به عنوان یک مدیر ساختمان مشغول به کار میشم کارکنان هر روز ناراضی انتقاد میکنن و حتی توی صندوق پیشنهادات هم بد و بیراه می نوبسن یادم میره که اینا از شخص محمدرضای فلانی گله ندارن اینا از شخص مدیرعامل شرکت ایکس وای ضد گله دارن 

اینا اگه منو تو خیابون ببینن دوسم دارن تحویلم میگیرن ماشینم پنچر شه میان کمکم میکنن پنچر گیریش کنم اینها از مدیر گلایه دارن نه از شخصیت اون، اینا از باکس مدیریت گلایه دارن در واقع مدیریت مثل جارت میمونه که وظایفش زو توش نوشتن انا به وطایف عمل نمیکنه از این گلایه دارن ما با شخصی سازی کردن خیلی ضربه می خوریم

مثلا همین ویس اگر بشنویدش و بعد ایمیل بزنید که ما از کیفیتش راضی نیستیم من قاعدتا اگر بخوام فکر کنم که از شخص من گلایه ذارید خیلی عزت نفسم میاد پایین 

من باید به خودم یاداوری کنم که محمدرضا اینا از یک محصول دیجیتالی که انلاین خرید کزده اند راضی نیستن نه از تو کس دیگه ای هم این ویس رو اینجوری درست میکرد ازش انتقاد میکردن

شخصی سازی کردن انتقادها باعث میشه که ما هزینه ی زیادی رو از کیسه ی عزت نفسمون پرداخت کنیم. 

دلم میخواد در مورد یک فاکتور دیگه ای هم صحبت کنم که به شدت موجب کاهش عزت نفس میشه: 

رفتارهایی که اصطلاحا بهش میگن خودویران گری، شکست خوردن از خود

دوستان من 

من بزرگترین شکست های زندگی رو از همکارم، مدبرم، خواهرم، برادرم، همسرم، پدرم و مادرم دوستم و غیره نمی خورم. از شرکت رقیب نمی خورم، بزرگترین شکست ها و عمیق ترین زخم ها رو من از خودم می خورم

ما خیلی وقت ها رفتارهایی رو میکنیم که اصطلاحا بهش میگیم رفتارهایی که باهاش خودم رو شکست میدم خودم رو ویران میکنم. از این دسته رفتارها میشه به موارد زیر اشاره کرد: 

اولین این رفتارها کمال گرایی هست. کمال گرایی شکل های مختلفی داره که من الان برای شما توضبح میدم: 

  1. کمال گرایی جسمانی: من باید هیکلم خوب باشه، من باید چهره ام خوب باشه، باید نسبت قد به وزنم این باشه. باید وقتی توی جمع میرم بلند قدترین باشم، توی جمع من باید خوش هیکل ترین باشم. بینی من باید به اون شکل باشه، لب من باید به اون شکل باشه این بهش میگن گمال گرایی جسمانی، یکی از موارد شکست خوردن از خود، چرا بهش میگیم شکست خوردن از خود؟ کسی به من چیزی نگفته! 

وقتی وارد یه مهمونی میشم و میبینم که یکی نسبت قد به وزنش از من بهتره مجلس رو با احساس شکست ترک میکنم و عزت نفسم کاهش پیدا میکنه

یکی رو میبینی که دو سال پردازش مغزش فقط صرف  عمل جراحی بینی اش میشه توی شرکت بینی همه رو نگاه میکنه توی جلسه بینی همه رو نگاه میکنه. توی خیابون هم همینطور یه استرس و فشار بسیار زیادی رو متحمل میشه. 

یکی رو میبینه که بینی اش از اون زشت تره میگه بیا اینم مثل من بدبخته یکی بینی اش خوشگل تره مبگه نگاه کن نگاه کن چجوری توی شهر راه میرن به ازای تک تک بینی های قشنگی که داره توی این شهر قدم میزنه من شکست خوردم 😂

  1. کمال گرایی موفقیت هم داریم: من باید جلوتر از همه باشم.  من باید اول یاشم. اگر قراره در سازمان یا شرکت سه کارمند برتر رو انتخاب کنن من باید نفر اول اون ها باشم. اگه من توی فیس بوق پست گذاشتم نگاه میکنم میبینم دوستای من چند تا لایک دارن ۱۵۰ تا لایک خورده پست من چند تا؟ ۳۲ لایک. جای اینکه ذوق کنم پست قبلیم ده تا لایک خورده بود شبانه روز پای فیس بوک میشینم دکمه رفرش رو میزنم تند تند به امید این که بشه چهل تا پنجاه تا پنجاه و یکی اخرش به جای این که از این شصت لایکی که خورده لذت ببرم از اون ۹۰ لایکی که نخورده غصه میخورم و شکست میخورم

کمال گرایی در موفقیت چیزیه که ما توی کنکور میبینیم. باید بهترین رشته برم. من باید بهتر از همه اطرافیانم کنکور بدم نمره ترازم باید بالاتر از همه باشه. در جنبه های شخصی هم میبینیم، ادمهایی که کمال گرایی دارن اما از جنس موفقیت. زندگیش رو میذاره میره یه ماشین خیلی خیلی گرون قیمت میخره مثلا یه بنز مدل بالا. پشت چراغ قرمز وایساده و طبیعتا میخواد که بقیه ماشینا با هیجان بهش نگاه کنن ژست گرفته بهترین لباسشم پوشیده یه بوگاتی میلیاردی میاد کنارش وایمیسته بهش بوق میزنه 

تمام ده سال گذشته این ادم خورد میشه میره کنار، بیا ده سال تلاش کردیم دیدی چی شد؟ 

خونه خریده باید خوشحال باشه از خونه خریدن خوشحال نیست از این که بهترین خونه فامیل رو خریده خوشحاله اکه همین الانم مصداق پیدا کنه همیشه نگرانم دیگه. 

بهترین خونه فامیل رو خریدم خوشحالم؟  نه هرروز میام میگم فلانی داره خونه سو عوض میکنه زودتر کادو بگیریم بریم خونه اش ببینیم چجوری خونش نکنه ار خونه ما قشنگ تر باشه؟ 

کمال گرایی در موفقیت ممکنه من رو به فردی تبدیل کنه که بسیار موفق باشم. اما من از درون هر روز و هر لحظه دارم نابود میشم

  1. کمال گرایی ادراکی: یه فیلمیو دیده نمیفهمه به تهش رسیده اصلا نفهمیده نکته ی فیلم چی بود! به جای این که بخواد بپرسه خیلی کاراگاه وار به بقیه نگاه میکنه ببینه تنها خنگی که نفهمیده منم؟ اگر ببینه بقیه هم گیج و ویچن خوشحال میشه خب همه نفهمیدن وای به حال روژی که دو نفر لبخند رضایت بزنن که فیلم رو فهمیدن این دو ساعت تجربه فیلم دیدن به تلخ ترین تجربه زندگیش تبدیل میشه مغز ما هم کار نمیکنه اه چی نگاه کردیم اصلا نفهمیدیم چی گفت! این کمال گراییه نابودش میکنه عزت نفسش رو میاره پایین و نتیجه چی میشه فردا میره سرکلاس معلم یه مطلبی رو مطرح میکنه همه هم نفهمیدن دلش میخواد بپرسه پیش خودش میگه بخدا عین فیلمه دیشبه همه فهمیدن به جز من بپرسم بهم میخندن از اون روز به بعد این آدم کلا داره این شکست خوردگی رو تکرار میکنه 
  2. کمال گرایی هیجانی:  من باید خودم رو کنترل بکنم من نباید در ناراحتی ها گریه ام بگیره من نباید در گفتگو وقتی بهم یه امتیاز بزرگ میدن لبخند بزنم من نباید احساساتم رو بیرون بریزم من نباید زیادی خوشحال باشم من نباید خیلی ناراحت باشم نمیگم بده کنترل احساسات قطعا یه مهارت ارزشمند برای هر انسانی هست اما ادمی که توی این موضوع کمال گرا میشه میره سرکار میاد یبار یه اتفاقی سرکارش میفته بغضش میگیره وقتی برمیگرده خونه زنگ میزنه بچه ها یکار دیکه برام پیدا کنید من دیگه اینجا نمیتونم برم سرکار امروز بغضم گرفت خب چه اشکال داره؟ 

 

خیلی خوب بود که بغضت نمیگرفت ولی برای هر آدمی پیش میاد، مدیر تو چند بار جلوی تو گریه کرده؟ هیچی اما چند بارم نتونسته جلوی عصبانیت خودشو بگیره خب اونم اون مشکل رو داره. 

همکار تو وقتی کارانه به اون سی هزار تومن بیشتر از تو دادن و هر کاری کرد نتونست جلوی خوشحالیش رو جلوی تو رو بگیره اونم این مشکل رو داشت ما هممون یه سری از این نواقص رو داریم. وبرای رفعش تلاش میکنیم.  اما کمال گرایی هیجانی یه جایی تو نتونستی جلوی احساساتت رو بگیری پس نباید از کیسه ی گران بهای عزت نفست خرج کنی. ما کمال گرایی در حوزه ی رابطه هم داریم. ازدواج کرده با همدیگه چند ماه زندگی خوب دارن یه بار بحث این میشه برن مسافرت. 

 

خانم برمیگرده میگه بریم دبی آقا برمیگرده میگه من پول به اینا نمیدم من پولمو تو مملکت خودم خرج میکنم. بحث صحبت بحث صحبت دعوا دلخوری امروز. فردا صبحش آقایی که عزت نفسش شاید خیلی هم بالا نباشه میدونی چی به همکاراش میگه میگه فکر نمیکردم که این زندگی بعد از سه ماه به بن بست برسه. دیگه امیدی نیست. 

اگه ما سر یه مسافرت به توافق نرسیم پس فردا سر اسم بچه چیکار کنیم؟ پس فردا سر زندگی سر خونه میخوایم چیکار کنیم؟ مسافرت یه هفته س خونه میخوایم یه عمر توش زندگی کنیم! نمیفهمه که رابطه ی پرفکت و کامل وجود نداره. رابطه ای که دو نفر کنار هم دو ماه بیست ماه بیست سال عاشقانه زندگی بکنن و هیچ تعارضی به وجود نیاد فقط رابطه ی دو نفر هست که عاشق هم بودن و زیر زلزله مردن. اگه اینا زنده باشن قاعدتا تعارض به وجود میاد این دو تا مردن که با هم تعارض ندارن. 

این کمال گرایی باعث میشه ساده ترین تعارضات زندگی کل تصور اون فرد رو خراب بکنه فقط در رابطه ی عاطفی نیست.

 

 

  •   در رابطه ی شغلی هم همینه. همه ی ما وقتی از دانشگاه میایم بیرون میخوایم کل مملکت رو عوض کنیم. مطمئنیم که تا یه سال دیگه کشور کاملا عوض شده و ما تحول بزرگ کشور رو عهده دار میشیم. 

 

خب میایم سرکار یه ذره تحویلمون میگیرن. یه ذره تو دلشون میگن جوونه به هر حال فکر میکنه حالا داره یه کاری میکنه به هر حال. یه روزی یه جایی یه برخورد بدی با من میکنن. اگه واقعا این مشکل شرکت حل شدنی بود ما تا حالا حل کرده بودیم. یه جنبه های دیگه ایم وجود داره که تو ندیدی. تموم شد میام عزا میگیرم دیدی؟ فکر نمیکردم تو اولین سال همچین برخوردی با من بشه. نمیدونم چرا قدر منو نمیدونن؟ شایدم چون من پرت و پلا گفتم

کمال گرایی در رابطه شغلی یعنی چی؟ یعنی هر وقت میرم سرکار هیچ وقت انتقاد نشنوم و اشتباه نکنم.  اینطور نیست.  من هم اشتباه میکنم. من که یکسال سابقه کار دارم مدیرم که سی سال سابقه داره هم داره اشتباه رو میکنه یادت باشه کمال گرایی به یهتر شدن من کمک نمی کنه به نابودی من کمک میکنه. 

 

 

ضمن این که لازم نیست ما الگو پیشوا راهنما و اسوه ی خانواده و همکارا باشیم. خوبه که ما برای بهبود اخلاقمون تلاش کنیم اما یادمون یاشه که انسان ها جنبه های منفی هن دارن چه اشکالی داره 

 

در کتاب نیمه ی تاریک کسانی که در جستجوی نور هستند. یا کتاب نیمه ی تاریک وجود، بسیار زیبا این بحث رو مطرح میکنه میگه اکه تکه سنگی باشی که با تمام سرعت به سمت نور در حرکتی جلوت سفید پشتت سیاهه نمیشه تمام تو روشن و سفید باشه من باید یه سری نواقص رو بپذیرم و اتفاقا پذیرفتنش کمک میکنه 

 

مثال من یه ماشینی خریدم رفتم پیش دوستم که اتفاقا علوم رفتاری خونده بود هی نق زد گفت خاک تو سرت این ماشینو خریدی ایراد گرفت همش تهش گفت ببخشید من از صبح حسادتم رو زنده نکرده بودم یه جا باید حسودی میکردم تو اخه رفیقمی اینجا سر تو خالی کردم بعد میرم خونه یه زندگی سالم رو ادامه میدم

 

این آدم پذیرفته که آدم یه وقتایی حسادت میکنه چه اشکللی داره جالب اینجاست که گفتنش کمک میکنه وقتی میگه اولا به ظنز تبدیل میشه و حال منم خوب میشه 

ثانیا خودش متوجه میشه که مشکل حسادت داره و یاید کنترلش کنه ثالثا عزت نفسش خراب نمیشه این اگه به من نمیگفت تمام روز میگفت عجب ادم حسودی بود دیدی؟ دیدی یه ماشین دوستتم نتونستی ببینی؟ چقدر ژحمت کشیده بود تا این ماشین رو عوض کرده بود؟ 

 

و این باعث میشه که عزت نفسش کم و کمتر بشه. اما با یه شوخی ساده یا یه ابراز احساسات ساده دیگه عزت نفسش پایین نیومد و از کیسه و سرمایه عزت نفسش خرج نکرد. 

 

ما خیلی وقتا از خودمون شکست میخوریم و دلیلش هم قرار دادن استاندارد های بالا و کمال گرایانه برای خودمونه.  ام قطعا جاهای دیگه ایم شکست میخوریم زمانی که از ترد شدن و تنهایی میترسیم. برای اینکه تنها نمونم حاضرم حرف کسایی رو در محیط خونه و محل کار قبول کنم و بپذیرم که اصلا حرفاشون رو قبول ندارم. 

بله تنها نمیمونم در جمع میمونم اما یادم نمیره که برای نجات از این تنهایی از کیسه ی ارزشمند عزت نفس استفاده کردم! 

 

پنچ تا جوونیم چهار تاشون سیگارین هر بار که باهاشون بیرون میرم میگن بابا بیا توام سیگار بکش دیگه میگه اگه سیگار نکشم ممکنه دیگه منو دعوت نکنن بیرون ولش کن یه نخ که ضرر نداره تازه ما توی این شهر اینقدر دود میخوریم که یه نخ سیگار اصلا تاثیری نداره. تو این جور مواقع هم بازار توجیه داغه! 

 

اصلا یه ماشین تند چلوی ادم ترمز میکنه اندازه پنچ برابر سیگار عمر ادم رو کم میکنه 

 

سیگارمو میکشم بله تنها نمیمونم ولی جایی در ناخودآگاه ذهنم میگم به خودم ببین تو اراده و تصمیم و ارزش های خودت رو به خاطر اینکه تنها نمونی خرج کردی تو حاضر شدی اصلی که قبول داری رو کنار بذاری فقط به خاطر اینکه در جمعی که میخواستی باشی بمونی و از هراس تنهایی فرار کنی. 

 

ترس از شکست ترس از دعوا و درگیری بسیاری از این ترس ها باعث میشن که من قبل از اینکه از دیگران شکست بخورم از خودم شکست بخورم. ممکنه شما بگید که من از کجا ترسهامو بشناسم و از کجا بفهمم که همچین مکانیزمی در من فعاله؟ 

 

دوباره کاغذ معروفتون رو بیارید یکی از ترس هایی که برای شما وجود داره رو بنویسید مثلا من میترسم که یه روز اخراجم کنن. یا من میترسم که همسرم طلاقم بده. من میترسم که در این ازمون شرکت کنم و قبول نشم. به همین دلیل ترجیح میدم کلا شرکت نکنم. 

 

من میترسم به مصاحبه شغلی برم و رد شم حداقل الان نمیرم میگم خودم نرفتم. یکی از این ترس ها رو بنویسید یه کار خیلی ساده از خودتون بپرسید که چرا من میترسم؟ 

 

بعد جوابش رو بنویسید. مثلا من خودم قبل از سمینارهام میترسم نکنه بد سخترانی کنم! 

یه سوال چرا میترسی بد سخنرانی کنی؟  من میگم خوب بد سخنرانی کنم میگن یارو بی سواده!  

اگه بفهمن بی سوادی چه اتفاقی میفته؟ خب احتمالا دیگه خیلیاشون دیگه باهات رفت و آمد نمی کنن. 

حالا باهات رفت و آمد نکنن چی میشه؟ خب هیچی من دیگه تنها می مونم. دیگه مجبورم با طبقات پایین تر جامعه رفت و آمد کنم. با تکرار این سوال ها ادم میفهمه که من کجا دارم خودم رو می بازم. به فرض این که این داستان درسته من محمدرضا شعبان علی همیشه نگرانم که من شاید نتونم با این سطح از جامعه رفت و آمد کنم و همیشه با سطح پایین تری رفت و آمد بکنم. 

احتمالا واسه روانکاو ها هم تعریف کنم برام قصه هم دارن که احتمالا چون تو طبقه اجتماعی خانواده ات پایین بوده این مسائل جزو خلاهای دوران کودکیته که من کلا کاری یه این مسایل ندارم و سرم در نمیارم

کل حرفم اینکه ما بفهمیم ته ته ته ترسمون چیه و ریشه در چه مسئله ای داره؟ او وقت بهتر میتونم اون مسئله رو مدیریت کنم و به عزت نفس من اسیبی وارد نکنه

 

اهمال کاری یا به تعویق انداختن

از جمله مواردی هست که باعث میشه تا عزت نفس ما کاهش پیدا کنه. یک بیماری فراگیر که هممون داریم. میدونم درسمو باید برای امتحان بخونما ترجیح میدم شب آخر بخونم. میدونم این آمپول رو یاید بزنما ترجیح میدم لحظه ی آخر بزنم. 

میدونم این ظرفای لعنتی رو باید بشورما ترجیح میدم در لحظه ی بیرون رفتن از منزل انجامش بدم. 

به تعویق انداختن یکی از رفتارهایی هست که خیلی خیلی فراگیره و بسیاری از ما دچارش هستیم.  کار امروز رو به فردا میندازیم. واقعیتش این هست که اهمال کاری خیلی زیاد روی عزت نفس تاثیر میذاره و اون رو کاهش میده. 

من میدونم یه کاری درسته و باید انجامش بدم اما انجامش نمیدم. خب اولین چایی که هزینه داده میشه این که به خودم میگم پس تو آدمی نیستی که کار ضروری رو انجام بدی.  تو باید فشار روت باشه تا کاری رو انجام بدی. 

چه باید کرد؟ 

میدونم این قبض رو باید پرداخت کنم ها، میذارم اخرین اخرین لحظه. میدونم که باید این کتاب رو به هر حال بخونم و خلاصه نویسی کنم به هر حال، ولی میذارم اخرین لحظه ی ممکن. 

چند توصیه که اگه انجام بدین این به تعویق انداختنه کمتر و کمتر میشه یا حداقل اثرات سو‌عش کاهش پیدا میکنه و به همون نسبت من بیخودی از کیسه ی عزت نفسم هزینه نمی کنم 

 

یه نکته بگم بعضیا میان میگن الان حالشو ندارم بذار وقتی که حالشو داشتم انجامش میدم. الان اصلا حال درس خوندن نیست. تحقیقات زیادی نشون داده که همیشه انگیزه قبل از عمل نیست بعضی وقتا انگیزه بعد از عمل به وجود میاد. 

من شاید شروع کنم به خوندن بیشتر انگیزه پیدا کنم برای ادامه دادنش 

من شاید شروع کنم به ظرف شستن بگم خب شروع شد بذار انجامش بدم. میگن اولین مسافرت ها با اولین گام ها آغاز میشود یه قدم کوچیک که برمیداره بقیه ی راه خیلی خیلی ساده تر میشه

 

نشینیم تا یه روزی که حالشو داشته باشم. 

نکته ی بعدی اینکه کارها رو آسون بکنیم و کمال گرا نباشیم. سایت داره طراحی میکنه سه ساله داره میره و میاد. سایتم رو طراحی میکنم قشنک و عالی بهش میگی تو نزدیک 150 هفتس داری همینو میگی میگه محمدرضا بیین ترکیب رنگ مهمه یکسی 

رو پیدا کردم فقط رنگ رو میفهمه قراره یک ست خیلی قشنگ برای سایت درست کنم. 

 

هفته بعدش اونو میبینم سایت رفت بالا؟ نه محمدرضا فقط که رنگ نیست. یه بحث های جدیدی باز شده به نام سئو که برای جستجوی اینترنت و غیره هست. یه نفر بهم قول داده هفته بعدی بیاد بهم ایده بده. آقا شما سایتت رو هفته ی اول توی گوگل پیدا نکنن تو یه چیزی درست کن بعدش میرسیم به این چیزا

ولی اون میگه نه از اول همه چی باید درست باشه حدس بزنین چی میشه؟  هفته ی بعد میگه محتوا باید بذاریم روی سایت هفته های بعد هم بحث های دیگه مطرح میشه و در نهایت هفته به هفته میگذره بدون این که این سایت بالا اومده باشه. 

 

 

خیلی وقتا ادمایی که کارا رو عقب میندازن دلیلش صرفا تنبلی نیست دلیلش کمال گراییه یادمون باشه خیلی از کارها رو میشه شروع کرد و بعدا ارتقاش داد

بسیاری از شرکت های بزرگ دنیا و بسیاری از آدم های بزرگ در دنیا کارهای بزرگ شون  رو صرفا شروع کردن و بعدا تکمیلش کردن

نگته ی بعدی اینکه بسیاری از ادمها نمیتونن این عادت بد به تعویق انداختن کارها رو اصلاج کنن. اقای جان پری یه کتابی داره به اسم اهمال کاری ساختاری. میگه من یه کاری انجام میدم یه لیست از کارهایی که دوست ندارم انجام یدم رو مینویسم. 

 

ظرف باید بشورم که حالم بهم می خوره. من باید مشقامو انجام بدم که حالم بهم می خوره. دیشب به خودم قول دادم یه ساعت زبان بخونم که چه کار مزخرفیه کاش، به خودم قول نداده بودم. وای وای وای باید به پدر و مادرم یه سر بزنم یه لیست درست می کنم. 

 

بعد میگم خب من الان باید یه سر بزنم به پدر و مادرم خب الان حوصله ندارم. نمیشینم همینطور ساکت میگم خب باشه نمیرم پیش پدر ومادرم از این لیست لعتتی کدومش رو انچام بدم؟ خب من الان حاضر هستم ظرفارو بشورم ولی نرم پیش پدر و مادرم 

حال ندارم این راه طولانی رو ماشین سوار شم برم خب ظرفا رو میشورم خب ظرفارو میشورم میگم وای خدا الان باید کتاب بخونم درس بخونم همون پیش پدر و مادرم میرم راحت تره حداقل سوار ماشین میشم میرم 

این یعنی من به تعویق انداختن رو به عنوان یه عادت غلط پذیرفتم حداقل با این لیستی که دستمه اینا رو با هم جا به جا میکنم به جای فرار رو به عقب بکنم حمله رو به جلو می کنم

 

یه کتاب از برایان تریسی که میگه قورباغه ات رو قورت بده حالا ما ایرانیا به تعبیر خودمون میگیم حالا اگه نمیتونی قورباغه رو قورت بدی یه پشه اینجا هست اقلا بهتر از اینکه هیچ کاری نکنی میگه نه من نه قورباغه میخورم نه پشه فعلا موندم عزا گرفتم تا انشاالله یه همتی بیاد و من بتونم اون قورباغه رو قورت بدم. 

خیلی وقتا قورت دادن قورباغه چون من دوست ندارم انجامش بدم باعث میشه تا حتی نتونیم پشه های اطرافمون رو هم قورت بدیم و عملا کارمون رو زمین بمونه

پس همیشه لازم نیست به تعویق انداختن رو کلا حذف کنیم شاید من بتونم بهش ساختار بدم یادم یاشه آدمایی که به تعویق میندازن کارشون رو فقط ضررهای اجتماعی شغلی و خانوادگی پیدا نمی کنن. عزت نفسشون با هر بار به تعویق انداختن کاهش پیدا می کنه.

 

 

دیگر نکات دیگری هم هست که باعث میشه عزت نفس ما کاهش پیدا کنه. قضاوت هایی که در مورد خودمون میکنیم. مثلا من به خودم میگم من چقدر خنگم الان که دارم نگاه میکنم. نگاه کن همکلاسی های ما چقدر خنگ و عقب افتاده بودن به چه شغلایی رسیدن. نگاه کن خنگیم دیگه ادم باید قبول کنه ببین لیاقتم همینه این زندگی لیاقتمه هر چیم بدبختی میکشم حقته

 

قضاوت هایی که ما در مورد خودمون و دیگران میکنیم به شدت روی عزت نفسمون تاثیر میگذاره. میگن مهمترین قضاوتی که ما در طول زندگیمون انجام میدیم قضاوتیه که راجع به خودمون میکنیم. مواظب باشیم که راجع به خودمون چه قضاوتی میکنیم. 

 

مواظب باشیم راجع به خودمون چه کلماتی رو به کار میبریم. مواظب باشیم که چه برچسب هایی رو روی خودمون میزنیم. اینا میتونن کاملا تاثیر مثبت یا منفی بذارن روی زندگی ما و عزت نفس ما 

 

رفتارهای خارج از چارچوپ اخلاق هم به شدت عزت نفس رو کاهش میده.  من و شما همکاریم. میخوان یکی مون رو ارتقا بدن بکنن سرپرست واحد. برای اینکه من انتخاب بشم سریع میرم تا زیرآب اون یکی رو بزنم شروع میکنم لابی کردن .از دربون شرکت تا رییس شرکت میرم بهشون میگم بابا شما اصلا سوابق این ادم رو نمیدونید.  از فلان کارش چرا اومده بیرون؟  میگن دزدی کرده برو یپرس حالا راست و دروغش پای خودشون. ولی میگن دزدی کرده! 

به هر کس یه چیزی میگم. به یکی دیگه میگم ایشون رابطه نامشروع داشته اگه سرپرست بشه بدبخت میشیم. سازمان به هم میریزه فردا میریزن اینجا

 

زیرابشو میزنم کامل بدون وجود و حضور رقیب به راحتی انتخاب میشم چون دو گزینه بودیم که یکی مون حذف شد فقط خودم موندم. درسته یه سمت در سازمان رفتم بالاتر درسته یک خط در چارت رفتم بالاتر  ولی در ناخودآگاه من هست که ممدرضا دیدی به چه قیمتی به اینچا رسیدی؟ یه نفر دیگه رو نابود کردی به اینچا رسیدی

 

مثال همون موشک و سوخت رو یادتون بیاد. من از کیسه ی عزت نفسم پرت کردم بیزون برای اینکه شتاب بگیرم بیام بالا. حالا میفهمیم که چی میشه که من شعبان علی در سازمانم شش هفت لایه میام بالا میشینم به عنوان مدیر و معاون و همه ی اون رفتارهای منفی اول بحث رو از خودم بروز میدم

 

از دیگران انتقاد میکنم حمله میکنم به دیکران انتقاد کسی رو نمیشنوم ذفتار دیگران رث منفی تلقی میکنم چرا؟ از بیرون دیده نمیشه از بیرون شعبان علی یه ادم موفقه که تا رتبه ی معاون و مدیریت اومده بالا. 

 

اما محمدرضا در درون خودش میدونه که از کیسه ی بدی خرج کرده از کیسه ی عزت نفسش. همیته که امروز توی این جایگاه راحت نیست. همینه که امروز با منشی، ارباب زجوع و کارمندا نمیتونه خوب رفتار کنه. نمیتونه بهشون لبخند بزنه. سختشه تا دم در اینا رو بدرقه کنه بیاد. 

 

این ادم اگه این مسیر رو درست اومده بود بالا اگه احساس میکرد اینجا که نشسته لیاقتشه خجالت نمیکشید که پشت سر مهمون تا دم در بیاد خجالت نمیکشه وقتی منشیش میاد توی اتاق و کاغذی میاره به احترام منشیش نیم خیز بشه 

 

این ادم از درون تخلیه شده و در این نقطه قرار گرفته

 

یکی از جاهایی که عزت نفس ما به شدت کاهش پیدا میکته عبور از مرزهای اخلاقه. من سالها پبش گزارشی رو از جنک امریکا با کره منتشر کردم و روش هایی که کره ای ها به کار میبردن تا عزت نقس امریکاییها رو کاهش بدن خیلی جالب بود 

 

در زندانی که نه دیوار داشت و نه حصار داشت، جوری برخورد میشد که عزت نفس ادمها رو کاهش میدادن به نحوی که بدون دلیل و یکی پس از دیکری میمردن

سازمان های جهانی میومدن کنترل میکردن کره ایا میگفتن ما بهترین زندانیم. نگاه کن نه در داره نه دیوار داره سیگار و غذا هم بهشون میدیم. تحویل شون هم میگیریم کسی نمیتونست ثابت کنه تا اینکه سال ها بعد ویلیام مایر که فرمانده ارشد ارتش امریکا بود سروع به تحقیق کرد و فهمید اینا یک مکانیزمهای پیچیده ای رو طراحی کردن

 

 

به نحوی که کیسه ی عزت نفس ادمها رو خالی میکنن و ادمها انکیزه و امید به زندگی نداره بدون دلیل پزشکی میمیره خوش حالم که متن اون مقاله من در سایت ها و شبکه های مجازی تحت عنوان زندانی بدون دیوار دست به دست شد 

 

اجازه بدید تا چند دقیقه به این متن گوش بدیم: 

 

بعد از چنگ امریکا با کره ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش امریکا منسوب شد یکی از پیچیده ترین موارد چنگ در تاریخ جهان را مورد مطالعه قرار میداد. 

 

حدود هزار 

زندانی آمریکایی را که در بازداشتگاه‌های کره‌ی شمالی نگهداری شده بودند مورد مطالعه و بررسی قرار داد.

او به طور خاص، علاقه‌مند بود که یکی از شدیدترین و مخرب‌ترین ابزارهای جنگ روانی ثبت‌شده در تاریخ را بررسی کند؛ شیوه‌ای که اثرات ویرانگری روی سربازان به جا گذاشته بود.

سربازان آمریکایی در بازداشتگاه‌هایی نگهداری می‌شدند که بر اساس عُرف، نمیشد آن‌ها را نامتعارف یا بی‌رحمانه توصیف کرد. اسیران در آن‌ها از غذای کافی، آب و سرپناه بهره‌مند بودند و در معرض هیچ‌یک از تکنیک‌های شکنجه‌ی فیزیکی که در آن زمان رایج بود (مثلاً فشار دادن بریده‌ی چوب بامبو به زیر ناخن‌ها) قرار نمی‌گرفتند.

در واقع می‌توان گفت تعداد موارد گزارش‌شده‌ی تعرض فیزیکی در بازداشتگاه‌های کره‌ی شمالی، کمتر از هر بازداشتگاه جنگی دیگری بوده که در تاریخ ثبت شده است.

پس چرا بسیاری از سربازان آمریکایی در این کمپ‌ها می‌مردند؟

بازداشتگاه آن‌ها با سیم‌خاردار احاطه نشده بود. نگهبانان مسلح، دور تا دور بازداشتگاه نایستاده بودند. اما هیچ سربازی تلاشی برای فرار انجام نداد. علاوه بر این‌ها، این مردان مکرراً به درجه‌ی نظامی افراد ارشد‌تر خود بی‌احترامی می‌کردند و به یکدیگر متعرض می‌شدند. در مقابل، گاهی حتی روابط نزدیکی با کره‌ای‌هایی که آن‌ها را اسیر کرده بودند برقرار می‌کردند.

وقتی که بازماندگان آزاد شده و در اختیار صلیب سرخ ژاپن قرار گرفتند، به آن‌ها این فرصت را دادند که با عزیزان‌شان تماس بگیرند و بگویند که زنده‌اند. اما افراد بسیار کمی حاضر شدند چنین تماسی را برقرار کنند.

این سربازان، حتی پس از برگشت به خانه، رابطه‌ی دوستی یا هر جنس دیگری از رابطه را میان یکدیگر حفظ نکردند. دکتر مایر در توصیف این وضعیت چنین می‌گفت: «آن‌ها بدون هرگونه سیمان و فولاد، زندانی یک سلول انفرادی باقی ماندند.»

مایر یک بیماری جدید را در بازداشتگاه‌های سربازان کشف کرد: «ناامیدی مفرط.» این عادی شده بود که سربازان، داخل آلونک‌های خودشان بخزند و ناامیدانه به در و دیوار خیره شوند و هیچ تلاشی برای زنده ماندن و بقا به خرج ندهند. یک گوشه بنشینند، لحاف روی سرشان بکشند و پس از یکی دو روز بمیرند.

سربازان به این وضعیت می‌گفتند: «بُریدن.» [ فلانی هم بُرید. ] پزشکان این وضع را «میراسموس» نام‌گذاری کردند. یا به زبان مایر: «رها کردن مقاومت» و «انفعال.»

اگر سربازان را کتک می‌زدند، سیلی به صورت‌شان می‌خورد، یا آب دهان به صورت‌شان پرت می‌کردند، آن‌ها خشمگین می‌شدند و این خشم، می‌توانست به انگیزه‌ای برای بقا تبدیل شود.

اما [ چنین رفتارهایی با آن‌ها نمی‌شد و ] در غیاب انگیزه، آن‌ها به سادگی می‌مردند. اگر چه هیچ نوع توجیه پزشکی برای مرگ‌شان وجود نداشت.

به‌رغم حداقل بودن شکنجه‌های فیزیکی، این میراسموس بود که آمار مرگ سربازان در بازداشتگاه‌های کره‌ی شمالی را بالا بُرد و به عدد ۳۸٪ رساند. بالاترین نرخ مرگ و میر اسرا که در تاریخ نظامی ایالات متحده ثبت شده است.

نیمی از این سربازان، صرفاً به خاطر این‌که بریده بودند، مردند. آن‌ها کاملاً تسلیم شده بودند: هم ذهنی و هم فیزیکی.

چنین چیزی چگونه می‌توانست روی دهد؟ پاسخ در تاکتیک‌های ذهنی شدیدی یافته شد که اسیرکنندگان به کار می‌بردند. تکنیک‌هایی که مایر آن‌ها را «اسلحه‌ی آخر» جنگ  می‌نامید.

مایر گزارش داد که کره‌ای‌ها با چهار تاکتیک زیر کاری می‌کردند که اسیران، از «حمایت عاطفیِ ناشی از ارتباطات بین‌فردی» بهره‌مند نشوند:

  • جاسوسی
  • انتقاد از خود
  • در هم‌شکستن وفاداری به کشور
  • محروم کردن آن‌ها از هرگونه حمایت عاطفی مثبت

برای تشویق به جاسوسی، هر وقت یک سرباز جاسوسی یک سرباز دیگر را می‌کرد، به او جوایزی مثل سیگار می‌دادند. اما نه جاسوس و نه فردی که از او جاسوسی شده بود، تنبیه نمی‌شدند.

تشویق به جاسوسی [ با این هدف نبود که افراد خاطی شناسایی شوند، بلکه ] به این قصد بود که رابطه‌ی میان اسرا نابود شده و در هم شکسته شود. زندان‌بان‌ها فهمیده بودند که وقتی اسیران هر روز از مخزن رفاقت‌شان چیزی بردارند، در نهایت همه‌شان آسیب خواهند دید و لطمه خواهند خورد.

برای ترویج انتقاد از خود، زندان‌بان‌ها سربازان را در گروه‌های ده دوازده نفری دور هم جمع می‌کردند و تکنیکی را به کار می‌بردند که مایر آن‌ را «شکل فاسدِ گروه‌درمانی» می‌نامید.

در این جلسات از هر نفر می‌خواستند که روبروی جمع بایستد و به همه‌ی کارهای بدی که انجام داده (و همه‌ی کارهای خوبی که می‌توانسته انجام بدهد و انجام نداده) اعتراف کند.

نکته‌ی کلیدی تاکتیک اعتراف در این بود که سربازان برای کره‌ای‌ها اعتراف نمی‌کردند، بلکه در مقابل هم‌گروه‌های خودشان اعتراف می‌کردند. با این روش، به شکلی ظریف و زیرکانه، علاقه و مراقبت و احترام و پذیرش اجتماعی در میان سربازان کاهش می‌یافت. اسیرکنندگان با این شیوه، محیطی ساخته بودند که مخزن حسن‌نیت آن جمع را به شکلی دائمی و ظالمانه خالی می‌کرد.

سومین تاکتیک، با هدف در هم شکستن وفاداری به کشور و فرماندهان ارشد به‌کار گرفته می‌شد. آن‌ها به شکلی آرام و بی‌رحمانه، به تدریج تبعیت سربازان نسبت به فرماندهان ارشد خود را تضعیف کردند و از بین بردند.

در حدی که در یک مورد، یک فرمانده اسیر به یکی از سربازانش گفت که از آب شالیزار ننوشد. چون ارگانیسم‌های موجود در آب او را خواهد کشت. سرباز به فرمانده نگاه کرد و به او یادآوری کرد: «رفیق. تو دیگه الان فرمانده نیستی. تو فقط یه زندانی بدبخت مثل خودمی. تو مراقب خودت باش، منم مراقب خودم هستم.» سرباز چند روز بعد، مُرد.

در موردی دیگر، چهل نفر ایستادند و ناظر بودند که یکی از رفقایشان،‌ سه سرباز به شدت مریض را از خوابگاه به بیرون پرت می‌کند تا بمیرند. چرا هیچ‌کدام از این چهل نفر کاری نکردند؟ چون «به آن‌ها ربطی نداشت.» رابطه‌ی میان سربازان در هم شکسته شده بود و دیگر به وضعیت یکدیگر اهمیتی نمی‌دادند.

اما خالص‌ترین و خبیثانه‌ترین تاکتیک خالی کردن مخزن سربازان این بود که هم‌زمان با غرق کردن ایشان در احساسات منفی، هر نوع حمایت عاطفی مثبت را از آن‌ها دریغ می‌کردند.

اگر برای یک سرباز اسیر، نامه‌ی حمایت‌آمیز از خانه ارسال می‌شد، آن نامه را نگه می‌داشتند و به او نمی‌دانند [ و حتی نمی‌گفتند چنین نامه‌ای دریافت شده است ].

اما اگر نامه‌ای با محتوای منفی به اردوگاه می‌رسید، مثلاً فوت بستگان، یا این‌که همسر اسیر از زنده بودن او قطع امید کرده و قصد ازدواج با فرد دیگری را دارد، بلافاصله نامه را به دست سرباز می‌رساندند.

در حدی که صورت‌حساب‌های پرداخت‌نشده‌ای را که از اداره‌های وصول مطالبات ارسال می‌شد، چنان به سرعت به دست اسیران تحویل می‌دادند که تاریخ تحویل با تاریخ ارسال، دو هفته هم فاصله نداشت.

اثر این تکنیک‌ها ویران‌کننده بود: سربازان باور به خود و عزیزان‌شان را از دست می‌دادند. چه برسد به خدا و کشورشان.

 

بعد از اینکه عزت نفس رو شناختیم و فهمیدیم که عزت نفس پایین چه تاثیراتی روی زندگی شخصی و شغلی ما میذاره و همچنین بعد از اینکه فهمیدیم چه تصمیم ها چه رفتارها و چه باورهایی باعث میشن که عزت نفس کاهش پیدا کنه

در این بخش از صجبت در خصوص روشهای بهبود عزت نفس صجبت میکنیم. 

 

کسی که اون رو به عتوان مبدا مفهوم عزت نفس میدونن وقتی در مورد عزت نفس حرف میزنه اون رو به عنوان نخستین عامل در بحث زندگی اگاهانه رو مطرح میکنه

 

اگاه زندگی کردن معنی اصلی تکامل در تمام جهان اینکه ما در مسیر تکامل خوداکاه تر و اکاه تر بشیم. 

 

 

جمله ی پاسگا باید یادتون یاشه که وقتی گلوله ای شلیک میشود و انسانی میمیرد. قدرت از ان گلوله است اما انسان همچنان برتر است چون گلوله میداند که انسان میکشد و انسان نیز میداند که در حال کشته شدن است. شما نمیتونید بگید در این نبرد گلوله پیروزع! خودآگاهی و فهمیدن اینکه من کجا هستم در چه شرایطی هستم و چه اتفاقی داره برام میفته 

 

 

خیلی از ماها هم کلا دوست داریم از واقعیت فرار کنیم و اگاه نباشیم. اگاه بودن برای ما خیلی وقنا مزیت نبوده من میدونم که مدیر سازمان و اکثر کارمندان از عملکرد من شاکی هستن به محض اینکه بحثش مطرح میشه میگم ببینید من میدونم بچه ها راضی نیستن ولی اینقدر مشکل داریم اینقدر سختی داریم اینقدر بحران داریم اینقدر تنش داریم بخدا شما جای من بودید بدتر رفتار و برخورد میکردید

 

 

 

ساختار جمله رو دیدید؟  میدونم اینجوری هست اما یه عالمه دلیل به عبارتی میدونم اما نمیخوام بهش فکر کنم 

بچم مدت هاست که دوست داره بره پارک ولی میگم ببین من میدونم که این بچه دارک میخواد تفریح سالم میخواد وقت میخواد ولی تو که شرایط کاری ما رو میدونی میدونی که چقدر کارم سخته تو که میدونی ما چقدر دردسر توی محیط کاری داریم

 

 

شبم که خسته و مرده میفتم اینجا عین جنازه.  میدانم....  ولی یه ترکیب خطرناکه 

 

 

یا بگو نمیدانم، یا بگو نمیخوام بدانم یا بگو میدانم و اینکار را کردم. خوداکاهی یعنی من از موضوعی اگاهی داشته باشم ولی این خوداکاهی به رفتار و عمل منجر بشه 

 

اکر من میدونم ولی کاری نکردم اگر میدونم ولی ولش کن  میدونم...  ولی!  پس برای چی میدونی!!! 

 

بخ اندازه ی تمام دانسته هایی که من دارم ولی به رفتار منجر نمیشه عزت نفس من از بین میره واقعیتش اینکه خیلی وقت ها وقتی من چیزی رو میدونم ولی نمیخوام رفتاری رو براش انجام بدم بهتره که اساسا اون رو ندونم شاید یکی از دلایل تفاوت من یا تو تو با بغل دستیت بغل دستیت با بغل دستسش و غیره اینکه انتخاب کردیم که چه چیزهایی رو بدانیم و چه چیزهایی رو ندانیم! 

 

 

چنانچه وقتی من دارم توی خیابون راه میرم برام مهمه که صدای بوق رو بشنوم. ذر عین جال برام مهم نیست که صدای فرد بغل دستیم که داره از کنارم رد میشه رو بشنوم

 

ما ادما یا باید دنبال جلب اطلاعات نباشیم یا اگر اطلاعاتی به دست اوردیم باید منجر به عمل شود بنابراین ااز این لحظه به بعد از این عبارات میدانم اما ولی و فلان استفاده نکنیم. 

 

پیشنهاد میکنم که قبل از اینکه باقی داستان عزت نفس رو گوش بدین دوباره کاغذمون رو دربیاریم و راجع به تذکراتی که دیگران و اطرافیان دارن دایما به ما میدن و ما همیشه براش ده ها اما و اگر داریم توضیح کوتاهی روی کاغذ بنویسیم. 

 

یکی از چیزایی که خوداکاهی رو افزایش میده اینکه یادم باشه نهایتا تصمیم های زندگی رو خودم میگیرم. فرمان زندگی من باید دست خودم باشه مشورت خیلی خوبه دونستن نظرات دیگران خیلی خوبه اما در نهایت من هستم که باید تصمیم بگیرم

 

 

خیلی از ماها به خاطر فوبیای تصمیم گیری میریم سراغ دیگران ازشون نظر میخوایم مشورت میخوایم ازشون میخوایم که به جای ما تصمیم گیری کنن. واقعیتش اینکه فشار روانی تصمیم هم کم میشه ها ولی عزت نفسم داره کاهش پیدا میکنه 

دانشجوی منه پنجاه پنجاه گیر کرده که مهاجرت بکنم یا مهاجرت نکنم. میاد برای من تعریف میکنه که محمدرضا من میخوام که مهاجرت کنم وضعیت فعلیم در ایران اینه درامدم اینه شغلم اینه زندگیم اینه و اگه مهاجرت کنم میتونم فلان دانشگاه برم پذیرش بگیرم تو بودی میرفتی یا نمیرفتی؟! 

 

 

قطعا من نمیتونم به جای اون تصمیم بگیرم. ولی اون فرد فوبیای تصمیم گیری داره، اگر بگم بمون و بماند بعد ها هروقت منو ببینه میگه خدا لعنت کنه این شعبان علی رو من داشتم میرفتم ها اگر برود و اونجا بدبخت شه میگه خدا لعنت کنه من اصلا مصمم نبودم من فقط یه تحقیقی کرده بودم این ما رو سیخ زد گفت برو برو برو

 

این ادم از من مشورت خواست برای اینکه بدونه در آینده فحش را باید به کی بده کی  رو باید متهم کنه. مکانیزم هوشمندانه ایه تا اینجا ولی این ادم در ناخوداگاه داره به خودش یاداوری میکنه که تو ادمی هستی که تصمیم موندن یا رفتنت رو کس دیگه ای داره برات میگیره

 

تو حتی اینقدر مهم نیسنی که خودت بگی و تصمیم بگیری که بمونم یا برم این ادم شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده و هدفی پیدا کرده که هر وقت خواست توهین و ناله و فحش داشته یاشه به من بده. 

 

 

در این حالت از کیسه ی عزت نفسش کم کرده و تلویجا به خودش قبولونده که من به تنهایی نمیتونم واسه زندگیم تصمیم بگیرم یا جرات تصمیم گیری ندارم

 

 

 

خودآگاهی معنای دیگری هم داره که من بتونم لحظه ها رو عمیقا درک کنم زندگی در لحظه زندگی مدرن خیلی لطمه های بدی به ما زده من صبح دارم در کنار خانواده ام صبحونه میخورم و تمام مدت دارم به این فکر میکنم که رفتم سرکار توی جلسه چی باید بگم

 

ساعت ده جلسه دارم در تمام طول جلسه دارم به این فکر میکنم که ظهر نهارم رو کجا بخورم که خیلی گشنمه ظهر دارم نهار میخورم به جلسه ی چهار بعد از ظهر فکر میکنم توی جلسه چهار بعدازظهر دارم به این فکر میکنم که خیابونا الان سلوغه  بعد میام خونه به شام و بعد از شام و خوابیدن فکر میکنم

وقتی میخوام بخوابم در بستر باید به رابطه ای که با همسرم دارم فکر کنم اما اونجا به فردا صبح فکر میکنم. انگار ما چند ساعت شیفت پیدا کردیم. یعنی من دارم اوضاع رو جهار ساعت جلوتر تحلیل میکنم. نتیجه این میشه که نه رابطه عاطفی با همسرم تجربه میکنم ن جلسه ی کاری رو تجربه میکنم یه احساسی دارم که اصلا نمیفهمم دور و ورم چه خبره

 

انگار من در یک جریانی در رودخانه ای افتادم که رودخانه داره منو جلو مییره. الان کجام، دیروز کجا بودم و فردا کجا خواهم بود. و این یعنی هزینه کردن از کیسه ی عزت نفس. تلاش کنیم در هر لحطه در لحظه زندگی کنیم و عمق لحظه رو درک کنیم اینطوری ذهن من پرورش پیدا میکنه و بازخوردهای محیط رو میگیره

54

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۲۳
گودنایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی