این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ

فناوری ارتباطات

واقعیت خیلی ناراحت میشم. از اینکه میبینم مرضی با راحی چطوری دوس شدن و متی و ج و... چجوری جورن با هم، چه لباساییم میپوشن. خخخ 

البته از اینکه اونا اینجورین ناراحت نیستما، اتفاقا میگم چه جالب و چه خوب که اینا ادمای خودشونوپیدا کردن و لذت میبرن. اما چیزی که هست و همیشه برای من تکرار میشه اینکه یه حس و حالی دارم. 

انگار که خودم رو از این ها نمیدونم و اونها هم از من نیستن! نمیدونم مربوط به عزت نفس میشه یا مربوط به اینکه به خودم میگم بیین نمیخواد واسه ارتباط خونوادگی داشتن با کسی انرژی بذاری. یعنی بهش فکر نکن که از چه طریقی این ارتباط رو شکل بدم! 

قطعا اونا که دور همن اصلا به ما فکر نمیکنن ما فقط یه جورایی یعنی من دلم میخواد باهاشون هم باشم! بعد از اون طرف میبینم که اصلا ما رو نه خبر کردن نه چیزی. از یه طرفیم میدونم ارتباط داشتن اینجوری ش قشنگه که خود به خود پیش بیاد. نه اینکه هی به یکی بگی بیا نیا🤣

همین دیگه این کل افکار من از دیشب تا الان هست که دارم فکر میکنم به اینکه بابا ول کن مگه نمیگن ارتباط دوستانه باید طوری باشه که آدم حس و حال بهتری داشته باشه، خب اینا همینجوری شم دارن موج منفی میدن. 

بعد میگم نه بابا موج منفی چیه مگه نمیگن حس حسادت داره راهو بهت نشون میده؟  خب یعنی اینکه تو حالت بد شد پس دوست داری تو جمع شون باشی

از اون طرفم میگم شاید اونا خوششون نیاد که اینطوریم نیست.  نمیدونم هزار تا فکر اینجوری میاد سراغم حتی در مورد پروی. واسه بچه ش. همیشه دلم میخواد صد خودمو بذارم بعد که مثلا کسی بی محلی کرد بگم اوکی. 

شایدم صد خودمو نذاشتم. شایدم اصلا یه جاهایی خیلی خیلی کم کاری هم کرده باشم! در هر صورت این هست که این حس و حال رو دارم. بعضی وقتا هم میگم وقتی با رض شروع کردیم به بیرون رفتن استوری بذارم بگم که مثلا من رفتم بیرون با دوستام! 


بعد از اون طرفم کلا حس و حالشو ندارم. پیش خودم فکر میکنم الان چی بگم؟ از این حس های مسخره. فکر کنم دقیقا مربوط به همین عزت نفس بشه.  

شایدم باید خودم مدیریتش کنم! شایدم باید خودم بگم مثلا بریم بیرون. مجموع همین فکراست که به نظرم آخرش میخوام به خودم بگم بابا ول کن. اما از اون طرفم میگم آدم از یه جایی باید شروع کنه تا بتونه توی جمع هایی باشه که دلش میخواد. 

از اون طرفم دارم فکر میکنم مثلا نشه مثل رابطه ام با سبز علی 🤣🤣🤣🤣 تو دانشگاه، مثلا میگفتم خودم باید تعیین کنم وقتی دلم میخواد با یکی باشم😁 خب شاید اون اصلا به من فکر نکرده باشه برای اینکه با من همگروهی بشه و قطعا دوست داره که با دوستش هم گروهی شه. 

از یه طرفم نمیدونم حس و حال به دقیقا چیه؟ کلا دلش نمیخواد با کسی بگردیم. خب اینجوری انرمال میشیم دیگه. بعد از یه طرف دیگم پیش خودم دارم فکر میکنم چطوری میتونم رفتار کنم؟!!! 

چجوری اگه رفتیم بیرون با همدیگه خودمو اثبات کنم😐 بعد مجموع این فکرا هم آزارم میده.  میگم عی دل غافل من دلم میخواد دوست پیدا کنم که به قولی انرمال نباشم. خوش بگذرونم نه اینکه مدام ببینم چطوری باید تیپ بزنم چطوری باید رفتارررر کنم. 

که همه بگن وای چقدر دوس داشتنی بود! وای خدا چقدر خوب بود. دفعه ی بعدم بگیم بیان😐 واقعیتش توی ارتباط با بقیه این فکرا میاد تو ذهنم. از اون طرفم این متی معلوم نیست چجور شخصیتی داره. مثلا خالش دعوتمون کرد خودش نیومد! 

خب اصلش اینکه بیاد.  بعد نگاه میکنی میبینی چقدر بقیه سریع چفت میشن با هم. نه فقط مرضی و راحی. نه اتفاقا. همهههههه. حتی دونی و بهار. دوس دارم برای اینکه توی این متن کوفتی هم خودم رو ثابت کنم حتما بگم که من برای اونا خوشحالم و فلان😐

هیچ نتیجه گیری هم نمیتونم بکنم جز اینکه فقط صبور باشم و اینکه اینقدر هم به خودم فشار نیارم که ارتباط داشته باشم با کسی. 🥲 چون تقصیر من چیه واقعا؟؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۳۸
گودنایت
جمعه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۲۲ ق.ظ

ازدواج

وقتی ازدواج میکنی اولش همه میگن خوبه بابا در این حد و اینا

بعدش همه تو رو با الان خودشون مقایسه میکنن. 💩🤬🤬🤬🤬

مخصوصا از لحاظ مادی

اخه بی شرفا انگار ما از یادمون رفته که اول ازدواجتون یک سوم مم نبودین

یه جوری کلاس میذارن و پز میدن ادم دوست داره خفه شون کنه

امروز ، دیروز و پریروزم کلا درگیر این موضوع بوده!!! 

حوصله شونو ندارم برن گم شن

حالا گیرم که گم شدن

لعنت به این زندگی

هر چقدر سختی کشیدم توی درس و کوفت و زهرمار

 

اخرشم برمیگردیم سر خونه ی اول

یعنی دوس دارم خفه شون کنم 

یعنی لعنت به هر چی مال و امواله که اینقدر من فشار کشیدم

اینقدر هی دارم جستجو میکنم فلان زمین و فلان چیزو

 

عی ریدم تو سر همه تون عوضیا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۲۲
گودنایت
سه شنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۵:۱۵ ق.ظ

انتظار

مثل همیشه داشتم خودم رو سرزنش میکردم. به این که چرا در طول روز وقت تلف کردم. کلی کار هم سرم ریخته بود مثل تمرینات جبر، نوشتن ادامه مقاله پایان نامه و تایپ غلط ها و غیره. 

از همه مهم تر اینکه یه روز هم فقط تایم داشتم درس بخونم بعدش هم باید میرفتیم سمت وطن. سرزنش های همیشگی همون که از دبیرستان به این ور داشتمش. اما نمود جدیدش رو از امتحانای ترم دوم به بعدم برام بیشتر بود. 

بیا و کاری به گذشته نداشته باشیم. بیا از همین ترم دوم حرف بزنیم که کل فرجه ام کوفتم شد و اون امتحانای درخشان!!! 

کلی از دست خودم طبق معمول ناراحت بودم که یهو یه چیزی گفتم. به زبون آوردمش حتی. به خودم گفتم چه انتظاری از من داری؟ من الان غربتم. وقتی وطنم ببین چقدر زرنگم صبحا زود بیدار میشم. میرم شطرنج. مسابقه میدم و کلی کار دیگه. اگه من اینجا کاریم انجام بدم لطف بزرگه. 

نه وظیفه. از من چه انتظاری داری وقتی توی یه خونه ام که تنها کسی که باهاش حرف میزنم شو هست.  بعد میره باشگاه دیگه همونم نمیبینم. ببین وقتی وطنم چقدر به جا غذا میخورم. از من انتظار نداشته باش. 

از همه دورم و از خودم انتظار دارم. بکش بیرون از من، چطوری انتظار داری درسی رو پاس بشی که نتونستی بری سرکلاساش!!! چطوری؟ 

اصلا اگه وطنم بودم. کاریو نمیتونستم انجام بدم. حوصله ام اگه نمیکشید و غیره. تو نباید اینقدر انتظار داشته باشی از من. انتظاری که نه تنها من رو فعال تر نمیکنه بلکه داره بدتر هم میکنه!!! 

مسئله ی خواب من، همیشه ی خدا خواستم درستش کنم. اما دیگه این انتظار رو از خودم ندارم. بلکه میخوام حد و حدود بذارم براش. به نظرم تا یازده بخوابم خوبه دیگه. نه تا دو و نیم سه!!!! 

میگیری چی میگم؟  مثل وزنم. آقا ۷۸.تمام. 
انتظاری دیگه از خودم ندارم. اگه کاریم بکنم دمم گرم. من که تا یه ذره دلم احتیاج به معاشرت داره نمیتونم برم پیش خانواده ام پس چطوری میتونم از خودم انتظار داشته باشم که درست عمل کنم. 

حالا که این حرفا رو به خودم زدم. بلند شدم شروع کردم کل تمرینای جبرو نوشتم. بعدش که خداروشکر قرار شد نرم وطن برای تحویل تمرین ها. ساری هم گفت یک شنبه بیا برای سمینار. 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۱ ، ۰۵:۱۵
گودنایت
چهارشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۴۶ ق.ظ

🥲

دقیقا دارم جوری زندگی میکنم که نمیخوام. اعتماد به نفسم به چوخ رفته. یهو به خودم میام میگم این جهیزیه رو من خریدم؟  کار من بوده؟ این خونه!  این زندگی! من رفتم اتلیه، وقت آرایشگر گرفتم؟ 

 

انگار اون آدم یکی دیگه بوده!!!  دلم میخواد لحظه به لحظه رشد کنم اما الان! 

انگار دارم به زور زندگی میکنم🤐

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۰۴:۴۶
گودنایت