این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «فرازها» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۲:۰۷ ق.ظ

خدا

این مدت مخصوصا این اخرا

داشتم به این فکر میکردم که بین این یک میلیون نفری که شرکت کردن خب قطعا خدا بنده هایی رو داره که به غیر من بخواد اینو بهشون بده پس من باید فقط تلاش کنم تا خدا بتونه بهم اون چیزی که میخوامو بده

خب این معنی توکل رو به کلی نابود کرد و من اصلا وایب خوبی ازش نمیگرفتم! 

تا اینکه امشب دیدم یه پستی

که نوشته بود از زبان خدا: 

من اگه بخوام بهت میدم اون چیزی که میخوای و هیچکس نمیتونه جلوی من رو بگیره

 

و داشتم به این فکر میکردم که قطعا خدا خودش داره میبینه که من از همه بیشتر نیاز دارم به این شغل، از هر نظر میدونه که باید قبول شم و واجبه برای من. چون من احاطه شدم از همه چیز، باید قبول شم باید مهر ۱۴۰۳ برم سرکار اگه بخوام انسان بهتری باشم بهش احتیاج دارم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۰۷
گودنایت
شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۲ ب.ظ

روز اول

 

 

امروز روز اول هست که میخوام برای پرور بخونم. طبق عادت معهود نشستم پای گوشی و احساس خستگی میکنم. جالب اینجاست که طبق اتفاقات تکراری، کلی کار هم ریخته سرم!! چون اسباب کشی کردیم و همه چی توی خونه رهاست! 

توی موقعیتی هستم که کابینت، ابگرمکن، پنجره ای و اسپیلت، آب  و.... 
میخوام بهت بگم نظرت چیه بیایم و این بار رو خلاف جهت رودخونه یعنی خلاف جهت خودم حرکت کنم؟ من که درسای امروز رو باید بخونم!! خب چه کاریه الان بشینم تا تایم دارم بخونم. فردا هم میریم سمت دهل، واسه مسابقه خب چه بهتر که درس بخونم تا فردا. 

برو بریم؟ برو بریم. 

 

 

(تایم از، دست داده تا الان، دیشب تا صبح ساعتای چهار صبح

و امروز تا همین ساعت) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۵۲
گودنایت
يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۵۴ ب.ظ

یعنی میتونم؟

میتونم تا صبح بیدار بمونم یعنی؟ 

 

 

 

وصیت بخونم

فارسی ۱،۴ و ۶

پرورشی یه فصل

فنون دو فصل

سنجش دو فصل

؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

 

یعنی شب دراز است و قلندر بیدار؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۵۴
گودنایت
شنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۱۰ ق.ظ

🥲

تو این شبایی که کل دوستان میرن تولد، میرن دریا، دورهمی و لذت 

اینم شبای من

باید نتیجه بگیرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۱۰
گودنایت
جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ

یا امسال یا هیچ وقت دیکه

صبح جمعه ۲۷ بهمن

کمتر از ۲۱ روز دیگه.... میشه ۱۸ اسفند که برای من سرنوشت سازه چون تعیین میکنه که بهمن سال دیگه کجا هستم و چطور هستم! 
اما میخوام با خودم روراست شرایط فعلیم رو توضیح بدم و از خودم بپرسم انتخابم چه آینده ایه؟ و باید برای رسیدن بهش چه کاری انجام بدم! 

اطرافت رو خوب نگاه کن و انتخاب که مهر ۱۴۰۳ میخوای کدوم سمت باشی؟ همین چیزی که هستی یا یه چیز متفاوت تر؟ نگاه کن و ببین افکارت رو با چه چیزایی پر کردی! 

داری نزدیک به دو ساله که به یه آدمایی فکر میکنی که اصلاااا به تو فکرم نمیکنن و از همه مهمتر اینکه اصلا حاضر نیستن بیان سمتت! یا بری سمتشون!! 

شل کن خودت رو و افکارت رو جایی خرج کن که ارزش داره! داری عملا به ادمایی اهمیت میدی که بهت اهمیت نمیدن! که نهایت نهایتش هم یه استوری میذارن که اصلا مربوط به تو نمیشه بلکه از همس میذارن. 

کمی به خودت بیا. انتخاب ما باید طوری باشه که حتی متوجه تغییرات اب و هواییم نشیم نه اینکه پرنده ها رو پروازشون و صداشونو به عنوان نشانه الهی در نظر بگیریم که ما قبول میشیم😐 کاری که پارسال انجام دادم

این فلسفه بافیایی که اون روز چهار ساعت چت کردم با فولیک 😐 و آخرشم جالبه که نتیجه گرفتیم که درس بخونم و باید برم سرکار. همه چیززز برای من الان خلاصه میشه و شده در یک چیز. سرکار

و من میشینم وقت تلف میکنم و به آدمایی فکر میکنم و توی ذهنم باهاشون سناریو میسازم😐 در صورتیکه اون ادما عملا نمیخوان که ما بریم سمتشون. چون اگه قلبا میخواستن که الان ۲٠٠٠ بار همو دیده بودیم. 

لطفا به اطرافت نگاه کن و شرایط الانت و کیفیت زندگی الانت رو ببین و بدون که از کجا اومدی و باید به کجا بری. تو مثل اونا نیستی اونا هم مثل تو نیستن و خلاصه بگم ما مثل هم نیستیم. ازت میپرسم یادته این سناریو سر بحث کنکور پیش اومد؟ 

بهت میگم دختر از اون درس بگیر و به کتفتم نباشه قضاوت دیگران و قضاوت خودت راجع بهشون. این چند روز رها کن همه چی رو. به قول همس جان که داره همه کارارم انجام میده دختر به خودت بیا. 

من باید برم سرکار و انشاالله اگه بچه خوشگلیم بیاد دیگه نمیتونم درس بخونم چون خیلی سخت میشه بفهم😭. 

تو خیلی گناه داری معصوم. اگه قبول نشیم خیلی ضربه میخوریم. دختر یه نگاه بکن به خودت. اگه قبول نشی محکوم به تو خونه موندن میشی. وقتی وه خیر بچه بیاری باید همش گوش به زنگ استخدام باشی. تو دوست و رفیق و اکیپی نداری اینو بفهم خواهش میکنم. 

تو اونا رو نداری و تنهاتر میشی. همس واسه خودش تا ۴ سرکاره و لذت میببره با همکاراش. صبحانه میخورن و...  .  یه نگاه به فریزرم بندازی بد نیست. واسه اینکه هر وقت دلت خواست بری مراد. 

اینا واقعیت های توان. چیزی که الان داری زیستش میکنی نه اینکه روی دفتر و کاغذ و بشن پست وبلاگت! خودت رو مدام با بقیه مقایسه میکنی و چه بسا بدتر. 

به این فکر کن که بدخواهای تو، بدخواهای همین چیزای کوچیکی که داری هم قبول شن. یکی مثل معص، مرض و ثری ژن دایی، به اینا فکر کن که با غرور بهت نگاه کنن و تو دلشون بهت پوزخند بزنن که با چه کبکبه و دبدبه ای تو ارشدتو گرفتی و کردی تو چششون ولی اونا قبول شدن و رفتن سرکار. 

اینا واقعیتاس. تو حالا میخوای گول شیطان رو بخوری؟ بری سمت این افکار. بخوای بهونه وطن رفتن و اومدن و اسباب کشی رو پیش بکشی؟ میشه اینطوری به نظرت؟ 

من روحیه اون روزت رو میخوام که حتی یک دقیقه هم تلف نکردی. من اونو میخوام چون تونستی تا شب پایبند درسا باشی. 

حالا هم بلند شو و به خودت بگو واقعا واقعا، یا امسال و آموزگار ابتدایی یاهیچ وقت دیگه  . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۳۹
گودنایت
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۳۷ ق.ظ

این شبا تا صب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۵:۳۷
گودنایت
دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۵۲ ق.ظ

این شبا رو یادم میمونه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۵۲
گودنایت
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ب.ظ

خدمات

ساعت ۹ و ۲۰ دقیقه. وطن هستم هوا برفی و خیلی سرد. عصر خوابیدم و الانم اخبار دارن نگاه میکنن😂با درس خدمات متقابل دارم سروکله میزنم و خیلی هم کند پیش میرم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۲۵
گودنایت
چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۰ ق.ظ

چه کنیم؟

خیلی وقته که ننوشتم. نوشتن یه سلاح، ابزار و نیازه. از چی بگم؟ از تموم برنامه هایی که الان توی ذهنمه؟ از برنامه هایی که فکر میکنم ممکنه مثل اهدافی باشه که ممکنه بزرگ باشن و...  . از برنامه هایی حرف بزنم که پشت سر هم ریختن؟ 

فک کنم الان که دارم اینا رو مینویسم به به نتیجه بهتر برسم. اینکه اینجوری نمیشه! نمیشه که صد تا کارو با هم انجام داد. هر کاریم که پیش خودم گفتم انجامش بده تا تیک بخوره بره پی کارش. 

خب پس، بیا یه کاری کنیم. رمان رو بنویسیم تا تیکش رو بخوره. عجیبه که اولش خواستم بنویسم این مطلب رو کل ذهنم درگیر بودا! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۲ ، ۰۱:۳۰
گودنایت
سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۹ ق.ظ

اشتباه نکن، هیج فرمولی وجود نداره

من عزیزم، خیلی دنیا رو جدی گرفتی! 
مثلا به این فکر کن که اگر فقط ۱۵ ثانیه به مرگت مونده باشه چی میگفتی؟  همین کافیه که آدم بفهمه باید چیکار کنه! یه روزی همه‌ی این ترس‌ها تموم میشن. صبح وقتی هوا گرگ و میش بود، چشمات رو اذیت کرده بودی. چون آهنگ غمگین گوش میدادی و آینده‌ی تحقق یکی از ترس‌هات رو داشتی ترسیم میکردی! 

دیدی؟ خودت هم متوجه شدی که هیچ اتفاقی نیفتاد. فهمیدی که بازم، یعنی نهایتا بعد ۴۰ روز به زندگی عادی برگشتی و حتی ترسیم کردی کسایی رو که مطمئننا پشتت در میومدن. یکی مثل معصوم! 

همه‌ میگن و میگیم اون طور زندگی کن که دوست داری. یکی از باورهای خودت هم اینکه حتی اونی که زود مرد ولی خوب زندگی کرد. مثل همونی که اوضاعش خوبه ولی خودکشی میکنه. 

اما اشتباه می‌کنی. عزیز من، همراه من، شاید بهتر باشه که دنیا رو جور دیگه‌ای ببینیم. باید این رو متوجه میشدی که مرگ موضوع ناخوشایندی نیست. اتفاقا مرگ یعنی رها شدن غوطه ور شدن درست مثل وقتی که توی ریه هات نفست رو حبس میکنی و میری زیر آب. در حالی که پاهات هم توی آب معلقه و وزنت رو تحمل نمیکنه 

معنای زندگیته. آره این رو بپذیر. رنجی که میکشی همون امتحانی هست که زندگی داره هر روز ازت میگیره. اینکه گفتی حساسی، زودرنجی و حتی درونگرا. این که گفتی پشتکار نداری و تا چند روز دلت سکون میخواد. این که گفتی صبح نمیتونی بیدار شی. 

به من نگاه کن و مقاومتت رو بذار کنار. این یک رنجه که تقریبا ده سالی هست که با تو همراهه. باید بفهمی که تو میتونی این غده و رنج رو تا حد امکان قابل تحمل کنی و بدونی که شاید نشه هیچ وقت ازش خلاص شد. ولی به این فکر کن که اگه این رنج نبود شاید از خیلی وقت پیش ها از پا در میومدی! 

شاید همین موضوع تبدیل به هدف و معنایی شده که مدام براش تلاش کنی تا بتونی درستش کنی و تلاش هات درست مثل دویدن روی تردمیله! 
از وقتی ارتباطات دیگه مثل قدیم نیست و من میتونم با خوندن نقطه نظرات کسی که مایل ها ازم فاصله داره بفهمم که آدمایی مثل من چقدر توی دنیا زیادن! کسایی که مشکلات مشابه من رو دارن. نگرانی ها ترس ها. 

این رو بپذیر از عمق وجودت. اینکه پایان نامه ات رو انجام ندی اما استرسش رو داری و نشستی فیلم نگاه میکنی😌 بله این رنج زندگی توعه. من به تو پیشنهاد نمیدم عزیزم که به مقابله بپردازی. اصلا اون رو مثل هوا ببین. یا مثل یه هیولا ببین که بعضی وقتا میره اتاق زیر شیرونی و میخوابه. 

مخصوصا وقتایی که متوجه میشه تو پذیرفتیش و دیگه نمیخوای باهاش بجنگی. حتی قدرتش رو فهمیدی. این جور وقتایی خیلی آروم میشه. همین که قدرتش رو بهت نشون داده. تو این جور مواقع توام غر نمیزنی و فرصت استفاده میکنی. جوری که پایان نامه دوره ی ارشدت رو تا اینجا رسوندی

اما بیشتر اوقات هم این هیولا رو از خواب بیدار میکنی. درست مواقعی که طبقه ی پایین توی اتاق نشیمن داری برای شروع کاری با سر و صدای زیاد برنامه ریزی میکنی. نور شعله آتیش شومینه روی صورتت داره میرقصه و توی دنیای خودت غوطه وری و درحالی که هیولا رو فراموش کردی فکر میکنی که این باز میتونی زندگی تو تغییر بدی

همون لحظه ای که هیولا داره به سمتت آروم آروم میاد و سایه اش داره از پشت روی تو میفته به نور شعله با نگاه غرور آمیزی نگاه میکنی و میگی یعنی تا حالا چرا این کارو نکردم؟ اگه همیشه ای کارو میکردم حالا زندگیم خیلی تغییرات رو کرده بود
و یاد ده سال پیش میوفتی که میتونستی همون موقع مسیر زندگیت رو تغییر میدادی( با وجود اینکه از مسیری که اومدی راضی هستی) و خودت رو سرزنش میکنی که چرا! 

روتو برمیگردونی و یهو هیولا رو که داره دندونای ترسناکش رو نشونت میده رو میبینی. قلم از دستت میوفته و لبخند از روی لب هات محو میشه. کرختی کل بدنت رو میگیره و برگه های برنامه ریزی مثل فیلم های تخیلی روی هوا دارن پرواز میکنن سمت کمد میرن و تو مثل تسخیر شده ها سمت طبقه، بالا میری
در حالی که داری از سرما میلرزی توی تخت گرمت فرو میری و وارد دنیای مجازی میشی. اشتباه نکن. یه وقتایی سرو صدا نمیکنی، غذاشو گرم میکنی اصلا غذای مورد علاقه اش رو میپزی، دمای اتاقش مطابق میلش تنظیم میکنی و حتی بعد بیرون اومدنش از وان حمام، خشکش میکنی. سکوت میکنی و کاملا مطابق میلش رفتار میکنی

اماا

اون دیگه بی خوابی زده به سرش و توی نشیمن درست رو به روی تو میشینه گاهی وقتا هم اینکارو از سر لجش میکنه. درست مثل وقتایی که چند روز دست به هیچ کاری نمیزنی تازه اگه مجبور نباشی هم دلت میخواست مسواک نزنی

هیچچچچ فرمول خاصی نداره این هیولا. چون ماهیتش انسانیه. وقتی بهش توجهی نداری ممکنه سراغت بیاد یا نیاد. بیشتر اوقات وقتی مشغول کاری میشی و بهش توجه نمیکنی کاریت نداره اما یهو ممکنه بهت حمله کنه. مثلا بعد از دو هفته کار پشت سر هم. گاهی هم ممکنه وسط اوج کار و اجتماعی شدنت و وول خوردن بین مهمونا و معاشرت، یهو چنگ بهت بزنه و توام وارد یه دنیای دیگه ای افکارت بشی توی اوج شلوغی

مثلا وقتی که به عنوان میزبان روی صندلی تک نفره میز قهوه ای بزرگ نهارخوری نشستین و داری نوشیدنیت رو وسط خوردن غذای خوشمزه مهمونی میخوری و لبخند، میزنی به مهمونا و از رضایتشون راضی میشی اما ناگهان وارد دنیای موازی میشی همه رنگ میبازن در حالی که لیوان نوشدنیت روی هوا مونده زمان میایسته و میبینی که لقمه های همه روی هوا مونده. 

همه چیز خاکستری میشه و به خودت میگی: من اینجا چیکار میکنم؟ مثل یه دختربچه بی پناه که مامانشو وسط بازار گم کرده دلت میخواد بزنی زیر گریه و همه ی تجملات و لباس و جواهراتت رو بکوبی روی میز کفشای پاشنه بلندت رو در بیاری با حالت دو بری طبقه بالا و لباسای راحتی خرسیت رو بپوشی گوشیتو بگیری دستت کولرو روشن کنی و برای خودت استراحت کنی

میدونی که نباید اینکارو بکنی ولی با خودت میگی اوکی، دورهمی ها و مهمونیا باید به پرفکت ترین شکل ممکن برگزار شن بدون کوچیکترین بی نظمی و اشتباهی. ولی میتونیم این دورهمی ها رو کم کنیم این بهترین روشه

بازم اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره. جوری که یک آن همه ی این حرفا رو بریز دور و زندگی خیلی معمولی رو نگاه کن توی مهمونی خوش میگذرونی و توی روزای عادی هم هیچ خبری از هیولا نیست نه شبش نه صبحش. مثل این میمونه که یه چند وقتی که معلوم نیست چند روزم میتونه باشه برای خودت میری عمارتی که کنار همین عمارت داری زندگی میکنی: اینا همش تشبیهه فکر نکن دارم همه چیزو تقسیم بندی و، طبقه بندی میکنم اگه راحت تره برات میتونی فکز کنی توی همون عمارت قبلی هستی ولی از هیچ کدوم از اینا خبری نیست

دنبال یه راه شفایی؟ نهههه اشتباه نکن هیچ فرمولی وجود نداره. این رنج زندگی توعه. گاهی میتونی بنویسی و خودت رو خالی کنی درست مثل الان، گاهی هم تلاش میکنی تلاش میکنی و گاهی این موضوع رو فراموش میکنی

اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره: نمیتونم بگم حقیقت کدومه! اون هیولا و عمارت یا تلاش و زندگی معمولی که طبیعت، دنیای مجازی و فهمیدن وجود ادمایی مثل خودت و شنیدن داستانهای بقیه در مورد رنج هاشون مثال نقضی میتونن باشن برای این زندگی معمولی. 

زندگی با آرامش و بدون دغدغه بیس کاره یا زندگی با این رنج ها؟ توی قران گفته شده که انسان را در رنج افریدیم. اگه این موضوع کوچیک بود کتابای مختلف مثل انسان در جستجوی معنا و غیره اصلا نوشته نمیشد. 

حرف آخر: اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره و هیچ چهارچوبی توی ذهنت درست نکن. فقط بپذیر تغییرش نده فقط انعطاف پذیر باش. 

یادت باشه روزی با "مرگ" همه ی این داستانها و کشمکش ها تموم میشه و غوطه ور میشی مثل وقتی که داری شنا میکنی. پس تنها ماموریت و به جرات میتونم بگم تنها رسالت تو به پایان رسوندن این داستانه. یعنی انتظار برای تموم شدن همه ی این ها اون هم روزی که خود خدا مقدرش کرده. 

اشتباه نکن هیچ فرمولی وحود نداره تو میتونی این بین هم برای خودت، ارزو کنی به سرانجام برسونی یا نرسونی. میتونی سفر بری یا نری. میتونی کتاب بخونی یا نخونی میتونی کاراتو به سرانجام برسونی یا نرسونی میتونی گریه کنی یا بخندی میتونی خوشحال باشی یا ناراحت. اون دیگه بستگی به خودت داره که این سفر رو چطور بگذرونی 

اما یادت باشه از رنج ها، ناراحتی ها غمها و غیره و غیره از ترس ها نرسیدن ها و غیره نترس اینا همش رنج های توان توی طول مسیر. میتونی لذت نبری میتونی همش غر بزنی این حق توعه رسالت و هدف یه چیز دیگس. حالا اگه خواستی به خودت هم حال بدی میتونی سعی کنی ذوق کنی برای فلان کار هیجان داشته باشی یا هر طور که خودت دلت خواست مدیریت کنی. اما چیزی که دست تو نیست پس رنجی که برای زندگی توعه بپذیرش همونطور که هست

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۱:۰۹
گودنایت