این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۱۴ ق.ظ

دارم دیونه میشم

علاوه بر بی خوابی لگن دردم بهش اضافه کنین

 

اصلا فک کنم لگن درد این چند روزم به خاطر تا صبح بیدار بودن بوده

 

 

😭😭😫

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۱۴
گودنایت
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ق.ظ

همیشه خواب مشکل ما بوده است

 

وقتی ساعت هفت و نیم صبح بیدار میشی، ورزشتم کردی و تا شبم نخوابیدی، چرا باید الان نخوابی؟ 
تازه چشامم درد میکنه ها ولی نمیتونم بخوابم 
این اگه مشکل خواب نیست پس چیه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۳۴
گودنایت
شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۶ ق.ظ

بگیم افسردگی یک ماهه؟

 

 

 

 

از وبلاگم خوشم میاد. از وبلاگ نویسی خوشم میاد. اینکه خودت رو در لحظه بنویسی و بعد اون مسئله ای که برات پیش اومده رو بخوای حلش کنی. 
و بعدها که برمیگردی بخونی، میبینی عه، چقدر این اتفاق الان از نظرم خنده دار شده. بعضی وقتا هم میگم آفرین بهت، دیدی چطوری پشت سر گذاشتی این مسئله رو! بعضی وقتا ناراحت میشم و انگار یادم میاد که فلانی چه بدی در حقم کرده😂

بعضی وقتام جالبه میبینم که چقدر تغییر نکردم و یه مسیله ی مشابه الان دارم و توش دست و پا میزنم که دقیقا مشابه وضعیت این پستم توی چند ماه پیشه. و بعد دقیقا به جوابی میرسم که توی عکس اسکرین گرفتم و میبینید. 

رهاش کن بره...  .  مطمینم خدا برام یه چیز بهتر در نظر گرفته  . حتی اگه خانه داری باشه. 

از همین تریبون اعلام میکنم که آموزگاری رو خوندم میتونم بگم یه جورایی 100 فرضی خودم رو گذاشتم میدونم که اشتباهات مطالعاتی هم داشتم قبول دارم ولی خب، دیگه واسه پرورشی نا نداشتم😅هنوزم نا ندارم دیگه خستم. کلی هم هزینه کردم دوره خریدم ولی دریغ از یک کلمه😐

نزدیک یک ماهه که افسردگی گرفتم، حوصله هیچی نداشتم هیچییییی  . از همین تریبون اعلام میکنم که دیگه بسمه. یکی از نتایجش هم اضافه وزن و هزار ماشالله لگن درد که چند روزیه گرفتارش شدم😐

شل کن دوست عزیز 

البته کههههه

برنامه ی زندگی پس از زندگی خیلی کمکم کرد سرپا شم. اینکه واقعیت اون دنیا رو دارخ میگه. اینکه خدا خبر داره از تک تک لحظات من، میبینه و حواسش بهم هست. منم میگم خدای خوبم.... میسپرم به خودت و درسم نمیخونم 😂(همانطور که یک ماهه که نمیخونم) 

خودت بچین که تو بچینی قشنگه اصلا من اونی رو میخوام که تو برام میخوای. 

خانه دار بشم؟ باشه میشم مشکلی نیست ❤ البته که میدونم خدایا، میدونم که نتونستم و اهمال کاری شد..  ولی خودت دیدی که زورمو زدم نمیتونم. هوششو دارما انگار تمرکزشو ندارم که اگه داشتم رمانمو مینوشتم توی این ده سال! 

 

 

خلاصه که فکر کنم رنج اصلی زندگی من همینه: آقا جان زور نزن نمیشه اصلا این طور بگم که توی این بیت خلاصه شده زندگیم؛: 

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر، آرامتر از آهو، بی باک ترم از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر، رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۱۶
گودنایت
جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۲۶ ق.ظ

ما رفتیم

صحنه جولان دادن بمونه برای شما

واسه ما که نشد

به درک

هر چی فحشم هست بمونه برای فلسفی صحبت کردن و نتیجه های صد من یه غاز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۲۶
گودنایت
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۲۲ ب.ظ

۱۴ اردیبهشت، بسم الله

 

منِ امروز ۶ فروردین
خجالت میکشم اگه مهر ۱۴۰۳ قبول نشم. چون که شرمنده دعاهای بابا و دادا میشم. حس و حالم اصلا درس نیست. اما باید بخونم. یه ۴۰ روز دقیق، عین چله گرفتن میشینم درس میخونم. گور با*بای کل دنیا. میشینم از همه چی میکنم و میخونم اونقدر میخونم که دور از جون، جونم در بیاد

چرا؟ 
چون ۲۶ نفر میخوان یعنی ۴ نفرم بیشتر از آموزگاری. چرا؟ چون سه روز در هفته میرم سرکار برای منی که غربتم بهترینه. چرا؟ چون حقوقم زیادم فرقی با ابتدایی نمیکنه. چرا؟ چون با ارشد شرکت کردیم!! 

بازم بگم یا کافیه؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۲۲
گودنایت
يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۲:۰۷ ق.ظ

خدا

این مدت مخصوصا این اخرا

داشتم به این فکر میکردم که بین این یک میلیون نفری که شرکت کردن خب قطعا خدا بنده هایی رو داره که به غیر من بخواد اینو بهشون بده پس من باید فقط تلاش کنم تا خدا بتونه بهم اون چیزی که میخوامو بده

خب این معنی توکل رو به کلی نابود کرد و من اصلا وایب خوبی ازش نمیگرفتم! 

تا اینکه امشب دیدم یه پستی

که نوشته بود از زبان خدا: 

من اگه بخوام بهت میدم اون چیزی که میخوای و هیچکس نمیتونه جلوی من رو بگیره

 

و داشتم به این فکر میکردم که قطعا خدا خودش داره میبینه که من از همه بیشتر نیاز دارم به این شغل، از هر نظر میدونه که باید قبول شم و واجبه برای من. چون من احاطه شدم از همه چیز، باید قبول شم باید مهر ۱۴۰۳ برم سرکار اگه بخوام انسان بهتری باشم بهش احتیاج دارم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۲ ، ۰۲:۰۷
گودنایت
شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۲ ب.ظ

روز اول

 

 

امروز روز اول هست که میخوام برای پرور بخونم. طبق عادت معهود نشستم پای گوشی و احساس خستگی میکنم. جالب اینجاست که طبق اتفاقات تکراری، کلی کار هم ریخته سرم!! چون اسباب کشی کردیم و همه چی توی خونه رهاست! 

توی موقعیتی هستم که کابینت، ابگرمکن، پنجره ای و اسپیلت، آب  و.... 
میخوام بهت بگم نظرت چیه بیایم و این بار رو خلاف جهت رودخونه یعنی خلاف جهت خودم حرکت کنم؟ من که درسای امروز رو باید بخونم!! خب چه کاریه الان بشینم تا تایم دارم بخونم. فردا هم میریم سمت دهل، واسه مسابقه خب چه بهتر که درس بخونم تا فردا. 

برو بریم؟ برو بریم. 

 

 

(تایم از، دست داده تا الان، دیشب تا صبح ساعتای چهار صبح

و امروز تا همین ساعت) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۵۲
گودنایت
پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۰۸ ق.ظ

هر لحظه

 

 

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر، آرامتر از آهو، بی باک ترم از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر، رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۵:۰۸
گودنایت
دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۱ ب.ظ

تجربه

 

 

تا ۶ هفته به انضمام ۲ هفته قبل اومدن دفترچه، هرررر فکر مسخره ای توی ذهنم بود انگار همه محاصره ام کرده بودن خصوران بگیر تا باصرو مرضی و مری خواهر و حتی فولیک همهههه. 
تا وقتی که به مصی پیام دادم بابت اون قضیه چوه سرت هاوردنه. 
از نظر درسی فک میکردم که ولش میکنم. و فقط سعی میکردم برم جلووو فقط. فک میکردم میشه رژیمم گرفت کنار درس،  ورزش کرد و میشه کنارشم اشپزی و ظرفم شست.  ولی هیچ کدوم عملی نبود! 

درسارو فقط میبردم جلو. اصصصصلااااا کیفیت خوندن نداشت شاید همون لحظه با کیفیت بود ولی وقتی مرور نشه هیییییییچ فایده ای برام نداشت. خصوصا اختصاصی ها که همونجور گذاشتمشون کنار الان. کل فنون، کل سنجش همینطوری گذاشتم کنار. تا الانم فقط ۷ فصل پرورشی خوندم اونم فقط بخش ویسها

و نه قسمتهای اضافی از جزوات!!!! 
رویکردها رو که اصلااااا انگار نه انگار خونده باشم قسمت تخصصی ها! اصلا نکردم بعد خوندن هر کتاب، آقا اصلا بعد خوندن مثلا پنج صفحه، برگردم ببینم چی خوندم! 

همینطوری رهاشون کردم تا روز سه شنبه هفته قبل ازمون. چهار روز طول کشید تا بفهمم چطوری باید مرور کنم و وارد درسا بشم جراتشونو پیدا کنم! 

بماند که یک روز تمام نشستم تستهای تالیفی خط، به خط مضخرف خوندم که اونم فامیل پولشو داده بود به دردم نخورد! 
جای اینکه مفهومی بخونم و مرور کنم در طی این یک ماه، جای اینکه بیام مثلا یه صفحه میخونم رمزگذاریشون کنم. مخصوصا عنوانا و رویکردا و اهداف و فلان و فلان هر چی چیز گزینه ای بود! 

البته قصدم ازین کارا این بود که فقط میخواستم برم جلو، پیش برم جلو!!!! چون یه روزایی بود که کل روز درس نمیخوندم. بعد مثلا همس میگفت بخون شش عصر تا ۱۲ هم فرصت خوبیه. بعد نمیخوندم 
روز بعد مجددا شروع میکردم و.... 
تا حد ممکن سعی کردم به انگیزه کاری نداشته باشم و برم جلو


اما مطمینم اگه الان تسلیم نشم میشه یه کاری کرد هنوز امیدی هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۵۱
گودنایت
يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۵۴ ب.ظ

یعنی میتونم؟

میتونم تا صبح بیدار بمونم یعنی؟ 

 

 

 

وصیت بخونم

فارسی ۱،۴ و ۶

پرورشی یه فصل

فنون دو فصل

سنجش دو فصل

؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

 

یعنی شب دراز است و قلندر بیدار؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۵۴
گودنایت