این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
جمعه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۳۴ ق.ظ

شکرگذار

دارم به روزی فکر میکنم که یکی از دوستای دوران راهنمایی خودم رو توی خیابون دیدم. اگه اشتباه نکنم اسمش ناهی قلی زاده بود. هر چه هست فامیلیش رو درست گفتم. یادمه که بهم گفت من دلم میخواد خونه دار شم. دلم میخواد فقط تا دیپلم درس بخونم و حتی ممکنه رشته انسانی رو بردارم. 

دختر مرتبی بود.  با وجود اینکه خیلی خجالتی و ساکت بود. همچنین با اضافه وزن زیادی که داشت هیچ مشکلی نداشت. یادمه بعد از یه صحبت طولانی که باهاش داشتم چیزی که توی وجودش تحسین برانگیز بود برام صداقتش با خودش بود. 
اون به خودشناسی عظیمی رسیده بود. میدونست از زندگیش چی میخواد. دختری که سطح درسیش متوسط رو به پایین بود اما کاملا آینده ی خودش رو میشناخت. 

حدودا دو سال پیش دیدمش. من همچنان همون تیپ کلاس نهم رو زده بودم. از کنار بیمارستان امام مثل بقیه ی روزهای زندگیم داشتم با عجله رد میشدم که یک آن اون رو دیدم.

یه چیزی شبیه به اسلوموشن بود. ناخودآگاه سرعتم کم شد. منی که ۲۶ سالم بود(دو سال پیش) و درست ۱۲ سال از اون روزها گذشته بود. جالب تر اینکه اون طرف خیابون مدرسه ای بود که من و اون اونجا دوره ی راهنمایی مون رو پشت سر گذاشتیم. 

این دوازده سال مثل سیبی که هزاران بار به دور خودش میچرخه من خیلی تغییر کرده بودم. جز ظاهرم. اما اون همون دختر بود. تفاوتش با دوران مدرسه  در روسری سرش بود که با گیره ی مخصوص محجبه ها بسته بودش. 

کل لباساش تمیز بودن و مشخص بود که با وسواس زیادی هم انتخابشون کرده بود و هم تمیزشون. 
اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد و حتی دنبالش بودم حلقه ی دستش بود. 

چیز عجیبی در درونم شکل گرفت. تحسینش کردم. اون به آرامی در حالی که تماس چشمی زیادی با کسی برقرار نمیکرد درست مثل دخترای به اصطلاح با حیای دهه ۶۰ راه میرفت.  از کنارم رد شد. 

و چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که اون به هدفش رسیده بود. لبخند رضایت داشت. همین کافی بود تا تلفیقی از احساسات مختلف وجودم رو بگیره. یه چیزی مثل باد خنک بهاری اول صبح. 

الان که دارم به اون روز فکر میکنم پیش خودم میگم همین الانم دقیقا آرزوی دو سال پیشمه. پس اینقدر خودم رو سرزنش نکنم و شکرگذار باشم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۱۸
گودنایت

نظرات (۱)

۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۰۸ ستاره برزنونی

ای جانم 

 

چقدر خوب توصیف کردی ، دوستت و حس و حالت رو

پاسخ:
وقتی حس نوشتن میگیرتم خوب مینویسم ⛈️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی