این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «اذیتم کردن» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ

شکارم از دست کثاف**تش

 

 

به معنای واقعی میتونم بگم در این لحظه ای که اینجا نشستم و دارم این رو مینویسم کثی*ف تر، رذ*ل تر، کثاف*ت تر، بی شر*ف تر، بی ا*بروتر، لج*ن تر، جن*ده تر، پدر*س*گ تر و ماد*ر ق*ب*ه تر از این آدم ندیدم. 

یعنی بخوام بگم دلم میخواد برم در خونه شون، بگیرم زیر اون روسری شو بکشمش بیرون روی زمین، بیارمش وسط، اون قدر سیلی بهش بزنم که با اون دهن گشادش اینطوری پشت من و تو روم گ*ه اضافی نخوره
دوس دارم اون خانواده عقب افتاده و بی ریخت و قزمیتش رو بیارم و جلوی اونا اینقدر عین س*گ بزنمش که یاد بگیره من کیم و دقیقا چه نقشی دارم

یاد بگیره که اینقدر اونجای ما رو نخوره. دوس دارم خودش و اون فامیلای دیو*ث ش رو بیارم اون قدر لهشون کنم زیر پام که حد نداره. بعدش زنگ بزنم به ج و حسابی آبروی این جن*رو ببرم بگم چه گوهی خورده 

یعنی اینقدررززر دلم میخواد برم بزنمش و لهش کنم و تف بندازمش صورتش گه بفهمه رییس کیه که بفهمه پشت من نیاید گو*ه بخوره و تهمت بزنه. اینقدر شکارم از دستش که دلم میخواد لهش کنم خداشاهده. 

یا نه، اصلا ادرسش رو گیر بیارم فلان روزی، کله بگیرم براش با ماشین خودشون، زیرش کنم این چاق بی ریخت بی فایده رو اونقدر از روش چند بار رد شم که صورت ک***ریش کاملا له بشه و هیچی ازش نمونه.  هیچ خاطره ای ازش نمونه روی کره خاکی، از اسم و رسم و شناشنامه و همه چیش رو بیارم ش*ااش بریزم روش و بعدشم بنزین بزنم و همه رو انیش بزنم

اصلا دلم میخواد بندازمش تو چاه دستشویی و پر تو دهنش گ*وه بکنم که دیگه نتونه پشت سرم گو**ه بخوره. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۲۳
گودنایت
شنبه, ۹ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۴۴ ق.ظ

رفاقت یعنی حماقت

به نظرتون باید چیکار کنم؟ 
وقتی ناراحت میشم یه حالت بغضی منو میگیره! 
اجازه بدین بگم خیلی ناراحتم و یه جورایی احساس ناامنی میکنم. 
دلیلش هم اینکه واقعیتش رو بخواید من از این که فهمیدم مرضی تولد شوهرش ما رو دعوت نکرده!!! خب به ظاهر و به گفته خودشون که بیاید با هم فلان باشیم. صمیمی باشیم و فلان و اینا. اما عکسش عمل کردن!!! 

نه لایک و نه حتی دعوت!!!! خب بنابراین من تصمیمم رو گرفتم که این آدم نه تنها برای من دوست نمیشه بلکه تبدیل به مشکل من شده!!! خب چرا با دست خودم مشکل درست کنم؟ 

خدایا میبینی من چقدرررر دلم صافه😐. بنابراین تصمیم گرفتم که کلا اینو شکل ندم و حتی حذف کنم. اتفاقا جالب اینجاست که همش بهشم فکر میکردم🙃به مرضی. و چرا؟ چرا باید وقتی از خونشون میومدم همش فکرم درگیرش باشه!! 

و اینجاست که میفهمم چرا. به این دلیل که این ادم دوست من نمیشه و من خوشم از کسی میاد که باهاش راحت باشم. البته از اونجایی که من همش آدم منصفیم🥴😐میگم که اوکی شاید اونم با من راحت نبوده که به ما نگفتن. 

همین دیگه. خلاصه که فهمیدم که باید به تجربیات خودم احترام بذارم و فکر نکنم که اینا با بقیه فرق دارن!!!! خلاصه که همین. بشین زندگیتو بکن دختر. رفیق و رفاقت با اینا باد هواست. آدمایی که هر وقت دلشون بخواد زیر پاتو خالی میکنن. و این که به نشانه ها دقت کن. 

بخدا رفاقت یعنی حماقت

بهترین رفیق آدم به خدا فقط و فقط فیلم دیدن و کتاب خوندن و ایناست. بابا به ادما اصصصصلا نباید رفاقت کرد. یعنی میدونی چطوریه، اونا گلایه میکنن ازت که چرا نمیای و ما دوست داریم بیای پیشمون و فلان. بعدش که رفتی و فک کردی باهات صمیمی شدن و اینا یهو میبینی هیچی دیگه😐

عاقا من اصلا تحمل این رفتارارو ندارم پس بنابراین برید گمشید هی میشینم واسه خودم رمان نیمه کارمو مینویسم از شماها فقط اسیب به ادم میرسه!!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۰۲ ، ۰۱:۴۴
گودنایت
دوشنبه, ۴ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

کث. افتای عو. ضی

مری لایکم نکرده، همون پست دریا، مرضی هم همینطور. باصر هم همینطور. ایناز امروز زنگ زده همس میگه عه سمیه بعد به جوری جوابشو میده انگار منم!! تو نگو اینازه همش بگو بخند داره باهاش. زن مستاجر زنگ میزنه بهش. اشکال نداره چون به بنگاه داره هم زنگ زده. 

قضیه شیربرنج که گفت بدش به. میگه اره سه نفرن فک کنم شوهرش زن گرفته. دندون پشتیم که سوراخ شده!! میبینی!!!! چقدررر بد بیاری. به خدا گفتم بارون بباره. اما نبارید. یک هفته تمام دندون درد و عفونت بد. قضاوتای فری و بهم گفت عمر نکمت!!!!! 

چرا آخه؟ چرا اینقدر بدبیاری؟ پشت هم. ریدم تو کله همه تون عوضیای نمک نشناس حسود. 

 


 

 

درسش چی بود؟

 

از هیچکس، هیچکس حتی همس، انتظار نداشته باش. حتی خواهر برادر رفیق و... 

هیج انتظاری، نه انتظار احترام، نه انتطار هیچی هیچی انتظار اینکه ققط تو رو دوست داشته باشه هیجی هیچی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۲ ، ۲۳:۳۸
گودنایت
جمعه, ۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۳۷ ق.ظ

پسرخوانده

از بعد نتایج یه جوریم انگار سر شدم. 

امشب بهم زنگ زدن ادرسم دادن

اولش ناراضی بود

بعدش راضی

بعدش بلیط نیست

منم اینجوری😐

فقط اینجوری 

همین اینجوری

بلیط نیست همه رو رزرو کردن و من نمیتونم برم، 

اما میدونی چیه؟ 

به درککککککک

اینم مثل همه ی اتفاقای زندگیم اینم روششششششششش💩💩💩💩

 

اولش که یکم بدخلقی پیش اومد که هیچ

بعدش طبق تمام اتفاقات زندکیم کلا هر وقت خیلی اصرار کردم نشده

بعد جالب اینجاست که بابا منم حق دارم خواسته دارم

همیشه از نظر بقیه مسخره میاد خواسته هام

البته که من اخرشم پافشاری میکنم 

اما خب میدونی یه جوری میشه انگار میگم چرا مثلا باید اینقدر پافساری کنم شاید موفقم نشم مثل چند سال پیش

بعد یاد اعتماد به نفس خودشون میفتم 

میگم اصلا بلد نبستن ولی میرن تو دلش

حالا به کنار ایناـ

بلیط نیست😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 یعنی 💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۷
گودنایت
دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۱۰ ق.ظ

آواز طبل از دور خوش است.

این قضیه ای که میخوام تعریف کنم دقیقا برمیگرده به روزی که توی حیاط مدرسه، کنار درب ورودی ایستادم و منتظر بودم تا زنگ کلاس به صدا دربیاد. 
یکی از دوستام رو هم دیدم به اسم فاطی چنار که از دور سلامم کرد و با دوستاش از نظرم ناپدید شد. حس و حال عجیبی داشتم. وارد کلاس یازدهم شده بودم در حالیکه به یه مدرسه ی جدید که کم از مدرسه ی تیزهوشان نداشت رفته بودم. 

هیچکس رو نمیشناختم و نمیدونستم باید چیکار کنم.  مجبور بودم حالت دفاعی، غرور و خشک رفتار کردن رو داشته باشم. رفتیم کلاس و یکی از بچه هایی که مثل من بود (کلا پنج نفر بودیم) شروع کرد به دست دادن به همه ی بچه ها و خوش و بش کرد باهاشون. من اسم این دختر رو میذارم فاط ر. 

الان که دارم فکرشو میکنم میبینم کل پنج نفرمون این حالت تدافعی رو به خودمون گرفته بودیم. مدرسه شروع شد و من روز به روز (به همراه چهار نفر دیگه مون) همش ازمون ها رو خراب میکردیم. امتحانات و غیره. 

و من چون به شدت آدم کمال گرایی هم بودم این موضوع بیشتر خودشو به من نشون میداد. زیاد وارد جزییات دبیرستانم نمیخوام بشم. چون تاثیر به شدت منفی توی کل زندگیم داشت. به جرات میتونم بگم بدترین دوران کل زندگیم بود! 

اصلا بهم خوش نگذشت. نمیدونستم که باید از کسی کمک بگیرم. درسم افت شدید کرد.  من آدمیم که حتی اگر واقعا یه مسیله ای اذیتم کنه اما نمره دلخواهم رو بگیرم دیگه، اون مسئله واسم به عنوان یه دوران بد توی ذهنم ثبت نمیشه. 

و متاسفانه کل دوران دبیرستان من به جز بعضی ماه هاش به سختی گذشت. چرا گفتم به جز چند ماه چون اون چند ماه واقعا نشستم درس خوندم!

متاسفانه این قدر اثر دبیرستان روی من مخرب بود که تا امسال نمیتونستم از فکر ادم های دبیرستان بیام بیرون. تا اینکه یکی از دوستام بهم پیام داد و گفت که دقیقا منم همینطور. و اصلا نتونستم از فکر اون زمان بیام بیرون. 

تاثیرات منفی که میگم دو نوع بود. یکیش تاثیر روی اراده ام بود که هنوزه هنوزه اعتماد به نفس شرکت در یک آزمون تستی رو ندارم. چون کنکورم رو گند زدم. 

هنوزه که هنوزه وقتی میخوام کاری رو شروع کنم یادگاری اون دوران میاد خاطرم و منو فلج میکنه. وقتی تصمیم میگیرم فرضا الان یک صفحه درس بخونم قادر به انجامش نیستم! 

چرا این موضوع مهمه؟ چون ارشدم رو با هزار سختی پشت سر گذاشتم. و بحث این هست که من الان باید برای ازمون استخدامی چه کاری انجام بدم؟ 

درست مثل ازمون آموزگاری که همین هفته دارمش!!!! 

موضوع بعدی درگیری ذهنی من با رشته ام بود و از همه مهمتر مقایسه خودم با تک تک بچه های دبیرسنان که رشته های ان چنانی خونده بودن!(اون زمان از نظر من انچنانی) و دیگر درگیری های ذهنی من در خصوص بچه های دبیرستان که قابل بیان نیست.  چون چیزی بودن که حسش کرده بودم. 

بعدش که مجبور به مرخصی شدم بلکه دوباره کنکور بدم پشت سر هم هزینه میکردم تا خود دو سال پیش، هر وقت میرفتم یه امپول تزریق کنم میگفتم بشینم بخونم پزشکی قبول شم😐😐😐😐

تا اینکه ازدواج کردم و شاغل شدم دو تا شغل داشتم و حسابی سرم شلوغ شده بود.  داشتم کم کم خودمو می پذیرفتم و حتی پذیرفتم. خواهرزاده ام رتبه خوبی اورد و شروع کردیم تحقیق در مورد پزشکی و فهمیدیم که چرت ترین رشته اس😐

و رفت دندون. داشت کم کم کوه و غولی که از مهش ساخته بودم توی ذهنم فرو میریخت.  اینکه اونم اشتباه کرد! 

کم کم یاد بچه های دبیرستان افتادم اونا هم یاد من افتاده بودن همو فالو کردیم. ارتباط گرفتیم تا اینکه دو نفر ازشون منو آنفالو کردن. 

همیشه از این موضوع ناراحت میشدم. شکنندگی زیادی در این مورد داشتم توی ذهنم. اما فقط گغتم اوه میبینی دختر، اینا از همون اول رفتارشون اینجوری عن بوده😂😂😂😂 و اتفاقا اگه حالت تدافعی داشتی زمان دبیرستان جلوی اینا خوب کاری کردی دمت گرم. 

و خوشحال شدم خیلی. وفهمیدم که اینا اصلا گروه خونیشون به من نمیخوره. دیدین بعضی ادم ها هر کارییی میکنی بازم به دلت نمیچسبن. 

اینجور بگم آدمی که مجبور بشی برای کنار هم بودن باهاش اقدامی بکنی کلا ببوس بذارش کنار.(در مقام رفیق) 
کسی که جلوش نتونی خودت باشی باید حواست باشه چه استوری میذاری بهش برنخوره به درد لای جرز دیوارم نمیخوره. 

پیش خودم گفتم دختر بیا و دیگه تمومش کنیم. این آدما کلا مزاجشون با من نمیخورد. اصلا من نباید اون مدرسه میرفتم. چون همه چی درس نیست. 

منی که کلاس دهم هم کتابای درسیم رو میخوندم هم هفته ای یکی دو بار کتابخونه مدرسه بودم و کتاب برمیداشتم تبدیل به چی شدم! 

تبدیل به چیزی شدم که ده سال بعد هم یقه ام رو گرفته بود اما کندمش. پیش خودم گفتم دیگه کلا از بچه های دبیرستان باید با تمام وجودم خداحافطی کنم چون نه من با اونا و نه اونا با من هم وصله نبودیم. 

حالا امشب دوستم بهم پیام داد و آمار همه، شونو بهم داد. یکی که مامایی خوند و به حساب خیلی درستم رقتار میکرد یه مدت تی شرت انلاین میفروخته. 

یکی شون که رکسا بود خیلیم خوشگل بود. سفید و چشم سبز اون که میگن شوهر کرده شوهرش مثل دختراس و بیکاره فقط پدرشوهرش طلافروشی داره! 


خود همین دوستم و دو تای دیگه شون(اسم و نسر) مجردن. مهش که خودشو با پزشکی بدبخت کرد😂😂😂 دیگه استوریای کیف کردن با رفیقاشو نمیزاره 🤭

انس هم با پرستاری و سختیاش داره دست و پنجه نرم میکنه 😂 عز یه مدت برند روسری گذاشت رید توش اخرشم میخواد معماری داخلی کار کنه اونم میرینه توش چون یه مدت عکاس بود تو اونم رید😂😂😂😂😂😂😂

آمار طلاق بچه های دبیرستانمون که نگم. یکیشون غز. یکی دیگه قباد. اکثر بچه های عمران دانشگاه. 
فقط یه اسم گوهر بود که اونم شده کارمند رسمی مثل حج داداشم 😐😐

این تازه موفق ترینشون بود. پس اون همه شکوه و زرق و برقتون کجا رفت🤔🥴😂😂😂😂😂

همه چی که اینقدر معمولی بود پس!!!!!  این یکی از بزرگترین درسای زندگیمه که هیچ وقت زوم روی کسی نکنم جز موفقیت خودم و خوشبختی خودم که واقعا واقعا آواز طبل از دور خوش است. 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۱۰
گودنایت
دوشنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۱۴ ق.ظ

رفتن تو فکر

امروز میشه پنجمین روزی که حالم خوب نیست. دوست و رفیق داشتن یعنی اینقدر خوبه و مهمه؟ آخرش ادم تنها و خوشحال باشه بهتره؟  یا برای اینکه رفیقی نداره غصه بخوره😐 واقعیش اینکه هیچ وقت دوستی نداشتم و خیلی تو این چیزا ضعیفم🥲 یعنی نمیتونم رفیق پیدا کنم. 🙂 

 

اوناییم که اولش میخوان رفیقم بشن بعدش دیگه نیستن😐 انگار ائتلاف میکنن با هم اصلا😐 حالا جالب اینجاست که من همینجوری حالم با خودم خوبه تا وقتی که اینا یه جوری در مورد دوستیشون حرف میزنن آدم میمونه فقط😐

 

 

بعد پیش خودت فکر میکنی که ای بابا!  یعنی منم باید رفیق داشته باشم؟ 🥲

 

به نظرم باید بپذیرم که اوضاع واسه من همیشه همینجوریه🥺 چون از قدیم همینطوری بوده و انگار میخواد باشه!! 

راستی در مورد حال بد و اینا هم به همین نتیجه رسیدم  اینکه کلا ممکنه سفر رفتن و بیرون رفتن حالم رو خوب نکنه!!! 

 

و اینکه اینقدر دیگه زور نزنم که حالمو خوب کن سفر😐

نمیتونم رفیق پیدا کنم

و نمیتونم ارتباط بگیرم با کسی

حالم اصلا خوب نیست و این حرفایی که دارم میزنم فکر میکردم حالمو خوب میکنه اما بدتر کرد

 

فقط اینکه بگم حالا که اینقدر اوضاع تخمیه، بیا هی تمرکز بذاریم روی اینکه موفق باشیم در حد خودمون که خودمون رو موفق بدونیم تمام😐

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۱۴
گودنایت
جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۳۸ ب.ظ

فناوری ارتباطات

واقعیت خیلی ناراحت میشم. از اینکه میبینم مرضی با راحی چطوری دوس شدن و متی و ج و... چجوری جورن با هم، چه لباساییم میپوشن. خخخ 

البته از اینکه اونا اینجورین ناراحت نیستما، اتفاقا میگم چه جالب و چه خوب که اینا ادمای خودشونوپیدا کردن و لذت میبرن. اما چیزی که هست و همیشه برای من تکرار میشه اینکه یه حس و حالی دارم. 

انگار که خودم رو از این ها نمیدونم و اونها هم از من نیستن! نمیدونم مربوط به عزت نفس میشه یا مربوط به اینکه به خودم میگم بیین نمیخواد واسه ارتباط خونوادگی داشتن با کسی انرژی بذاری. یعنی بهش فکر نکن که از چه طریقی این ارتباط رو شکل بدم! 

قطعا اونا که دور همن اصلا به ما فکر نمیکنن ما فقط یه جورایی یعنی من دلم میخواد باهاشون هم باشم! بعد از اون طرف میبینم که اصلا ما رو نه خبر کردن نه چیزی. از یه طرفیم میدونم ارتباط داشتن اینجوری ش قشنگه که خود به خود پیش بیاد. نه اینکه هی به یکی بگی بیا نیا🤣

همین دیگه این کل افکار من از دیشب تا الان هست که دارم فکر میکنم به اینکه بابا ول کن مگه نمیگن ارتباط دوستانه باید طوری باشه که آدم حس و حال بهتری داشته باشه، خب اینا همینجوری شم دارن موج منفی میدن. 

بعد میگم نه بابا موج منفی چیه مگه نمیگن حس حسادت داره راهو بهت نشون میده؟  خب یعنی اینکه تو حالت بد شد پس دوست داری تو جمع شون باشی

از اون طرفم میگم شاید اونا خوششون نیاد که اینطوریم نیست.  نمیدونم هزار تا فکر اینجوری میاد سراغم حتی در مورد پروی. واسه بچه ش. همیشه دلم میخواد صد خودمو بذارم بعد که مثلا کسی بی محلی کرد بگم اوکی. 

شایدم صد خودمو نذاشتم. شایدم اصلا یه جاهایی خیلی خیلی کم کاری هم کرده باشم! در هر صورت این هست که این حس و حال رو دارم. بعضی وقتا هم میگم وقتی با رض شروع کردیم به بیرون رفتن استوری بذارم بگم که مثلا من رفتم بیرون با دوستام! 


بعد از اون طرفم کلا حس و حالشو ندارم. پیش خودم فکر میکنم الان چی بگم؟ از این حس های مسخره. فکر کنم دقیقا مربوط به همین عزت نفس بشه.  

شایدم باید خودم مدیریتش کنم! شایدم باید خودم بگم مثلا بریم بیرون. مجموع همین فکراست که به نظرم آخرش میخوام به خودم بگم بابا ول کن. اما از اون طرفم میگم آدم از یه جایی باید شروع کنه تا بتونه توی جمع هایی باشه که دلش میخواد. 

از اون طرفم دارم فکر میکنم مثلا نشه مثل رابطه ام با سبز علی 🤣🤣🤣🤣 تو دانشگاه، مثلا میگفتم خودم باید تعیین کنم وقتی دلم میخواد با یکی باشم😁 خب شاید اون اصلا به من فکر نکرده باشه برای اینکه با من همگروهی بشه و قطعا دوست داره که با دوستش هم گروهی شه. 

از یه طرفم نمیدونم حس و حال به دقیقا چیه؟ کلا دلش نمیخواد با کسی بگردیم. خب اینجوری انرمال میشیم دیگه. بعد از یه طرف دیگم پیش خودم دارم فکر میکنم چطوری میتونم رفتار کنم؟!!! 

چجوری اگه رفتیم بیرون با همدیگه خودمو اثبات کنم😐 بعد مجموع این فکرا هم آزارم میده.  میگم عی دل غافل من دلم میخواد دوست پیدا کنم که به قولی انرمال نباشم. خوش بگذرونم نه اینکه مدام ببینم چطوری باید تیپ بزنم چطوری باید رفتارررر کنم. 

که همه بگن وای چقدر دوس داشتنی بود! وای خدا چقدر خوب بود. دفعه ی بعدم بگیم بیان😐 واقعیتش توی ارتباط با بقیه این فکرا میاد تو ذهنم. از اون طرفم این متی معلوم نیست چجور شخصیتی داره. مثلا خالش دعوتمون کرد خودش نیومد! 

خب اصلش اینکه بیاد.  بعد نگاه میکنی میبینی چقدر بقیه سریع چفت میشن با هم. نه فقط مرضی و راحی. نه اتفاقا. همهههههه. حتی دونی و بهار. دوس دارم برای اینکه توی این متن کوفتی هم خودم رو ثابت کنم حتما بگم که من برای اونا خوشحالم و فلان😐

هیچ نتیجه گیری هم نمیتونم بکنم جز اینکه فقط صبور باشم و اینکه اینقدر هم به خودم فشار نیارم که ارتباط داشته باشم با کسی. 🥲 چون تقصیر من چیه واقعا؟؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۳۸
گودنایت
جمعه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۲۲ ق.ظ

ازدواج

وقتی ازدواج میکنی اولش همه میگن خوبه بابا در این حد و اینا

بعدش همه تو رو با الان خودشون مقایسه میکنن. 💩🤬🤬🤬🤬

مخصوصا از لحاظ مادی

اخه بی شرفا انگار ما از یادمون رفته که اول ازدواجتون یک سوم مم نبودین

یه جوری کلاس میذارن و پز میدن ادم دوست داره خفه شون کنه

امروز ، دیروز و پریروزم کلا درگیر این موضوع بوده!!! 

حوصله شونو ندارم برن گم شن

حالا گیرم که گم شدن

لعنت به این زندگی

هر چقدر سختی کشیدم توی درس و کوفت و زهرمار

 

اخرشم برمیگردیم سر خونه ی اول

یعنی دوس دارم خفه شون کنم 

یعنی لعنت به هر چی مال و امواله که اینقدر من فشار کشیدم

اینقدر هی دارم جستجو میکنم فلان زمین و فلان چیزو

 

عی ریدم تو سر همه تون عوضیا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۲:۲۲
گودنایت
پنجشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۵۸ ق.ظ

توطئه

نمیدونم شده یا نه 

اما پست سرنتی پیتی و بعدش پست و استوری مان

با اون مانا باشید گفتن قبل باشگاه

و حرف امشب کع اگع ادامه میدادم ازد با تو نبود

 

اس ام اسای قبلی سمی هم کع اگع اینجور بود هنونجا زنی میشدی حالیش کن بکی تیست بگع خغه شو بابا

 

ولی در یک کلمه میگم 

 

فاک بع همتون

 

ازون ورم نیکو پدرس که جریانش رو گفتم

 

 

حالا فرضم میگیرم همهشون بد و اخی 

 

تو چرا اینقدر جوش میاری

 

باید بگم فاک به عزت نفس

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۸
گودنایت
يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۳۰ ب.ظ

ارزش چیه؟ من که قاطی کردم!

کی میگه ارزش چیه!

هنوزم همون چیزای کلیشه ای ارزش محسوب می شن حالا هر چقدر بدویی هم هنوزم همونا ارزشن

مهم نیست ولی !

اگه اهمیت بدم که دیگه نباید این جا باشم، اصلا نباید دیگه زندگی کنم !

بیخیال دنیا

حداقل کم ترین کاری که از دستم بر میاد رو انجام بدم، برای خودم برای روحیه خودم نه واسه تایید بقیه که ارزشی نداره واقعا نداره الان خوششون میاد ازت بعدش دوباره نه

انگار که مثلا ما کی هستیم کجا می خوایم بریم هیچ کس بی نقص نیست

اما واقعا این چیزا عادی میشه بخدا میشه

حالا ببین کی گفتم

مهم این که آدم روحیه اش رو حفظ کنه با همون چیزای کوچیکی که خدا به خودش داده به شخص خودش حالش خوب شه

البته می دونم لزوما هم این طور نیست

ولی خوب هر بار باید سعی کنیم اهمیت ندیم

واقعا چیزی که عادی نمیشه داشتن اعتماد به نفسه حالا ببین کی گفتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۱۵:۳۰
گودنایت