این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۱۰ ق.ظ

آواز طبل از دور خوش است.

این قضیه ای که میخوام تعریف کنم دقیقا برمیگرده به روزی که توی حیاط مدرسه، کنار درب ورودی ایستادم و منتظر بودم تا زنگ کلاس به صدا دربیاد. 
یکی از دوستام رو هم دیدم به اسم فاطی چنار که از دور سلامم کرد و با دوستاش از نظرم ناپدید شد. حس و حال عجیبی داشتم. وارد کلاس یازدهم شده بودم در حالیکه به یه مدرسه ی جدید که کم از مدرسه ی تیزهوشان نداشت رفته بودم. 

هیچکس رو نمیشناختم و نمیدونستم باید چیکار کنم.  مجبور بودم حالت دفاعی، غرور و خشک رفتار کردن رو داشته باشم. رفتیم کلاس و یکی از بچه هایی که مثل من بود (کلا پنج نفر بودیم) شروع کرد به دست دادن به همه ی بچه ها و خوش و بش کرد باهاشون. من اسم این دختر رو میذارم فاط ر. 

الان که دارم فکرشو میکنم میبینم کل پنج نفرمون این حالت تدافعی رو به خودمون گرفته بودیم. مدرسه شروع شد و من روز به روز (به همراه چهار نفر دیگه مون) همش ازمون ها رو خراب میکردیم. امتحانات و غیره. 

و من چون به شدت آدم کمال گرایی هم بودم این موضوع بیشتر خودشو به من نشون میداد. زیاد وارد جزییات دبیرستانم نمیخوام بشم. چون تاثیر به شدت منفی توی کل زندگیم داشت. به جرات میتونم بگم بدترین دوران کل زندگیم بود! 

اصلا بهم خوش نگذشت. نمیدونستم که باید از کسی کمک بگیرم. درسم افت شدید کرد.  من آدمیم که حتی اگر واقعا یه مسیله ای اذیتم کنه اما نمره دلخواهم رو بگیرم دیگه، اون مسئله واسم به عنوان یه دوران بد توی ذهنم ثبت نمیشه. 

و متاسفانه کل دوران دبیرستان من به جز بعضی ماه هاش به سختی گذشت. چرا گفتم به جز چند ماه چون اون چند ماه واقعا نشستم درس خوندم!

متاسفانه این قدر اثر دبیرستان روی من مخرب بود که تا امسال نمیتونستم از فکر ادم های دبیرستان بیام بیرون. تا اینکه یکی از دوستام بهم پیام داد و گفت که دقیقا منم همینطور. و اصلا نتونستم از فکر اون زمان بیام بیرون. 

تاثیرات منفی که میگم دو نوع بود. یکیش تاثیر روی اراده ام بود که هنوزه هنوزه اعتماد به نفس شرکت در یک آزمون تستی رو ندارم. چون کنکورم رو گند زدم. 

هنوزه که هنوزه وقتی میخوام کاری رو شروع کنم یادگاری اون دوران میاد خاطرم و منو فلج میکنه. وقتی تصمیم میگیرم فرضا الان یک صفحه درس بخونم قادر به انجامش نیستم! 

چرا این موضوع مهمه؟ چون ارشدم رو با هزار سختی پشت سر گذاشتم. و بحث این هست که من الان باید برای ازمون استخدامی چه کاری انجام بدم؟ 

درست مثل ازمون آموزگاری که همین هفته دارمش!!!! 

موضوع بعدی درگیری ذهنی من با رشته ام بود و از همه مهمتر مقایسه خودم با تک تک بچه های دبیرسنان که رشته های ان چنانی خونده بودن!(اون زمان از نظر من انچنانی) و دیگر درگیری های ذهنی من در خصوص بچه های دبیرستان که قابل بیان نیست.  چون چیزی بودن که حسش کرده بودم. 

بعدش که مجبور به مرخصی شدم بلکه دوباره کنکور بدم پشت سر هم هزینه میکردم تا خود دو سال پیش، هر وقت میرفتم یه امپول تزریق کنم میگفتم بشینم بخونم پزشکی قبول شم😐😐😐😐

تا اینکه ازدواج کردم و شاغل شدم دو تا شغل داشتم و حسابی سرم شلوغ شده بود.  داشتم کم کم خودمو می پذیرفتم و حتی پذیرفتم. خواهرزاده ام رتبه خوبی اورد و شروع کردیم تحقیق در مورد پزشکی و فهمیدیم که چرت ترین رشته اس😐

و رفت دندون. داشت کم کم کوه و غولی که از مهش ساخته بودم توی ذهنم فرو میریخت.  اینکه اونم اشتباه کرد! 

کم کم یاد بچه های دبیرستان افتادم اونا هم یاد من افتاده بودن همو فالو کردیم. ارتباط گرفتیم تا اینکه دو نفر ازشون منو آنفالو کردن. 

همیشه از این موضوع ناراحت میشدم. شکنندگی زیادی در این مورد داشتم توی ذهنم. اما فقط گغتم اوه میبینی دختر، اینا از همون اول رفتارشون اینجوری عن بوده😂😂😂😂 و اتفاقا اگه حالت تدافعی داشتی زمان دبیرستان جلوی اینا خوب کاری کردی دمت گرم. 

و خوشحال شدم خیلی. وفهمیدم که اینا اصلا گروه خونیشون به من نمیخوره. دیدین بعضی ادم ها هر کارییی میکنی بازم به دلت نمیچسبن. 

اینجور بگم آدمی که مجبور بشی برای کنار هم بودن باهاش اقدامی بکنی کلا ببوس بذارش کنار.(در مقام رفیق) 
کسی که جلوش نتونی خودت باشی باید حواست باشه چه استوری میذاری بهش برنخوره به درد لای جرز دیوارم نمیخوره. 

پیش خودم گفتم دختر بیا و دیگه تمومش کنیم. این آدما کلا مزاجشون با من نمیخورد. اصلا من نباید اون مدرسه میرفتم. چون همه چی درس نیست. 

منی که کلاس دهم هم کتابای درسیم رو میخوندم هم هفته ای یکی دو بار کتابخونه مدرسه بودم و کتاب برمیداشتم تبدیل به چی شدم! 

تبدیل به چیزی شدم که ده سال بعد هم یقه ام رو گرفته بود اما کندمش. پیش خودم گفتم دیگه کلا از بچه های دبیرستان باید با تمام وجودم خداحافطی کنم چون نه من با اونا و نه اونا با من هم وصله نبودیم. 

حالا امشب دوستم بهم پیام داد و آمار همه، شونو بهم داد. یکی که مامایی خوند و به حساب خیلی درستم رقتار میکرد یه مدت تی شرت انلاین میفروخته. 

یکی شون که رکسا بود خیلیم خوشگل بود. سفید و چشم سبز اون که میگن شوهر کرده شوهرش مثل دختراس و بیکاره فقط پدرشوهرش طلافروشی داره! 


خود همین دوستم و دو تای دیگه شون(اسم و نسر) مجردن. مهش که خودشو با پزشکی بدبخت کرد😂😂😂 دیگه استوریای کیف کردن با رفیقاشو نمیزاره 🤭

انس هم با پرستاری و سختیاش داره دست و پنجه نرم میکنه 😂 عز یه مدت برند روسری گذاشت رید توش اخرشم میخواد معماری داخلی کار کنه اونم میرینه توش چون یه مدت عکاس بود تو اونم رید😂😂😂😂😂😂😂

آمار طلاق بچه های دبیرستانمون که نگم. یکیشون غز. یکی دیگه قباد. اکثر بچه های عمران دانشگاه. 
فقط یه اسم گوهر بود که اونم شده کارمند رسمی مثل حج داداشم 😐😐

این تازه موفق ترینشون بود. پس اون همه شکوه و زرق و برقتون کجا رفت🤔🥴😂😂😂😂😂

همه چی که اینقدر معمولی بود پس!!!!!  این یکی از بزرگترین درسای زندگیمه که هیچ وقت زوم روی کسی نکنم جز موفقیت خودم و خوشبختی خودم که واقعا واقعا آواز طبل از دور خوش است. 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۰۴
گودنایت

نظرات (۲)

۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۴:۳۹ ستاره برزنونی

عجب کش مکشی داشتی با خودت 🤣

منم بدم میاد یکی آنفالوم کنه 😂

 

اگر دوست داری اکانت اینستاگرامت رو بده

پاسخ:
اره کلا زندگی همینه. همیشه آدم رو با چالش رو به رو میکنه. 

واقعا توی دوران دبیرستان ، آدم کلی آرزو و هدف داره که بعد توی بزرگسالی چقدر دور دست بنظر میرسن

پاسخ:
هم میشه گفت دوردست،  هم میشه گفت بی اهمیت!!!! 😅

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی