این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۱ مطلب با موضوع «نامه، شعر» ثبت شده است

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۰۵ ب.ظ

نامه ۱۱ اسفند

نامه ای به خودم جمعه ۱۱ اسفند ساعت ۲:۵۸

سلام معصومه. میدونم ناامیدی و از گوشه قلبت و از اعماق وجودت دنبال این هستی که یه مسیر راحت رو برای موفقیتت پیدا کنی. مثلا اینکه تستای عجیب غریب پیدا کنی بزنی و بگی خب دیگه کافی بود! 
یا اینکه ناامید باشی. چون هیچ کاری از ناامیدی راحتتر وجود نداره. اما ما برای چی روز اول شروع کردیم؟ حتی نیاز نیست که دلایل اون روز رو یاداوری کنم بهت چون همچنان دورت هستن اون دلایل! 
میخوام بهت بگم خیلی حرف زدیم این چند روز و عمل نکردیم. هیچ کس الان نمیتونه بهت کمک کنه. درسته این هفته هم میگذره مثل تموم روزایی که روزشماری میکردی تا روز ۱۸ اسفند. خودت میدونی منم میدونم که این هفته تا ۱۸ اسفند خیلی سرنوشت سازه. 
به هر دلیلی بخوام بهت بگم میگم که بیا و یه کاری بکنیم. گوشی رو بذاریم کنار و ساعت رو هم حتی نگاه نکنیم دیگه. بشینیم پای خدمات متقابل خیلی خوب و عالی بخونیمش. اصلا فرض کن فردا قراره تدریسش کنی. حسابی بخونش و نه به ریاضی فکر کن و نه به پرورشی. 

قدم بعدی کل پرورشی هست. میخوام هر فصلی خوندی اصلا از اول مجدد فصلای قبلشم بخونی و بری جلو. همینطوری بخون و تمومشون کن. یادت باشه این اولین گامت، خیلی مهم و حیاتیه. 

چون سخت ترین عمومی و یکی از سختترین های اختصاصی رو فول شدی. بعدش تصمیم میگیریم که چه درسی رو بخونیم. یادت باشه یا امسال آموزگاری یا دیگه هیچ وقت. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۰۵
گودنایت
جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ

یا امسال یا هیچ وقت دیکه

صبح جمعه ۲۷ بهمن

کمتر از ۲۱ روز دیگه.... میشه ۱۸ اسفند که برای من سرنوشت سازه چون تعیین میکنه که بهمن سال دیگه کجا هستم و چطور هستم! 
اما میخوام با خودم روراست شرایط فعلیم رو توضیح بدم و از خودم بپرسم انتخابم چه آینده ایه؟ و باید برای رسیدن بهش چه کاری انجام بدم! 

اطرافت رو خوب نگاه کن و انتخاب که مهر ۱۴۰۳ میخوای کدوم سمت باشی؟ همین چیزی که هستی یا یه چیز متفاوت تر؟ نگاه کن و ببین افکارت رو با چه چیزایی پر کردی! 

داری نزدیک به دو ساله که به یه آدمایی فکر میکنی که اصلاااا به تو فکرم نمیکنن و از همه مهمتر اینکه اصلا حاضر نیستن بیان سمتت! یا بری سمتشون!! 

شل کن خودت رو و افکارت رو جایی خرج کن که ارزش داره! داری عملا به ادمایی اهمیت میدی که بهت اهمیت نمیدن! که نهایت نهایتش هم یه استوری میذارن که اصلا مربوط به تو نمیشه بلکه از همس میذارن. 

کمی به خودت بیا. انتخاب ما باید طوری باشه که حتی متوجه تغییرات اب و هواییم نشیم نه اینکه پرنده ها رو پروازشون و صداشونو به عنوان نشانه الهی در نظر بگیریم که ما قبول میشیم😐 کاری که پارسال انجام دادم

این فلسفه بافیایی که اون روز چهار ساعت چت کردم با فولیک 😐 و آخرشم جالبه که نتیجه گرفتیم که درس بخونم و باید برم سرکار. همه چیززز برای من الان خلاصه میشه و شده در یک چیز. سرکار

و من میشینم وقت تلف میکنم و به آدمایی فکر میکنم و توی ذهنم باهاشون سناریو میسازم😐 در صورتیکه اون ادما عملا نمیخوان که ما بریم سمتشون. چون اگه قلبا میخواستن که الان ۲٠٠٠ بار همو دیده بودیم. 

لطفا به اطرافت نگاه کن و شرایط الانت و کیفیت زندگی الانت رو ببین و بدون که از کجا اومدی و باید به کجا بری. تو مثل اونا نیستی اونا هم مثل تو نیستن و خلاصه بگم ما مثل هم نیستیم. ازت میپرسم یادته این سناریو سر بحث کنکور پیش اومد؟ 

بهت میگم دختر از اون درس بگیر و به کتفتم نباشه قضاوت دیگران و قضاوت خودت راجع بهشون. این چند روز رها کن همه چی رو. به قول همس جان که داره همه کارارم انجام میده دختر به خودت بیا. 

من باید برم سرکار و انشاالله اگه بچه خوشگلیم بیاد دیگه نمیتونم درس بخونم چون خیلی سخت میشه بفهم😭. 

تو خیلی گناه داری معصوم. اگه قبول نشیم خیلی ضربه میخوریم. دختر یه نگاه بکن به خودت. اگه قبول نشی محکوم به تو خونه موندن میشی. وقتی وه خیر بچه بیاری باید همش گوش به زنگ استخدام باشی. تو دوست و رفیق و اکیپی نداری اینو بفهم خواهش میکنم. 

تو اونا رو نداری و تنهاتر میشی. همس واسه خودش تا ۴ سرکاره و لذت میببره با همکاراش. صبحانه میخورن و...  .  یه نگاه به فریزرم بندازی بد نیست. واسه اینکه هر وقت دلت خواست بری مراد. 

اینا واقعیت های توان. چیزی که الان داری زیستش میکنی نه اینکه روی دفتر و کاغذ و بشن پست وبلاگت! خودت رو مدام با بقیه مقایسه میکنی و چه بسا بدتر. 

به این فکر کن که بدخواهای تو، بدخواهای همین چیزای کوچیکی که داری هم قبول شن. یکی مثل معص، مرض و ثری ژن دایی، به اینا فکر کن که با غرور بهت نگاه کنن و تو دلشون بهت پوزخند بزنن که با چه کبکبه و دبدبه ای تو ارشدتو گرفتی و کردی تو چششون ولی اونا قبول شدن و رفتن سرکار. 

اینا واقعیتاس. تو حالا میخوای گول شیطان رو بخوری؟ بری سمت این افکار. بخوای بهونه وطن رفتن و اومدن و اسباب کشی رو پیش بکشی؟ میشه اینطوری به نظرت؟ 

من روحیه اون روزت رو میخوام که حتی یک دقیقه هم تلف نکردی. من اونو میخوام چون تونستی تا شب پایبند درسا باشی. 

حالا هم بلند شو و به خودت بگو واقعا واقعا، یا امسال و آموزگار ابتدایی یاهیچ وقت دیگه  . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۳۹
گودنایت
دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۵۲ ق.ظ

این شبا رو یادم میمونه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۵۲
گودنایت
شنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۴ ق.ظ

..

گفتنی‌ها را نهادم در حریری از سکوت! 
کآنچه می‌دانم نمی‌آید به فهم واژه‌ها... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۲ ، ۰۱:۳۴
گودنایت
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۲ ب.ظ

چع چیزایی منو خوشحال میکنه

چیزایی که باعث خوشحالی من میشن
۱.رسیدگی به گل ها و آبیاری شون
۲.شطرنج خوندن و مطالعه با صفحه چوبی
۳.مرتب کردن و تمیز کردن خونه
۴.شستن بالکن
۵.شستن ظروف
۶.گردش و پیکنیک

۷.سفر
۸.استایل جدید پیدا کردن
۹.مرتب کردن یخچال
۱۰.نوشتن افکارم
۱۱.به پوستم رسیدن
۱۲.شستن موهام و دیدن مرتب بودنشون 
۱۳.وزن کم کردن
۱۴.ورزش کردن
۱۵.خوردن غذای سالم
۱۶.خوردن اب کافی
۱۷.عدم خوردن تنقلات و غذاهای ناسالم
۱۸.خوردن مرتب قرض ویتامین و آهن 
۱۹.مسئولیت پذیری و انجام دادن کارهام به موقع
۲۰.شب به مقدار کافی خوابیدن
۲۱.صبح زود بیدار شدن
۲۲.دیدن طلوع آفتاب 
۲۳.نگاه گردت به بیرون از پنجره
۲۴.نماز خوندن
۲۵.غسل کردن
۲۶.قران و دعا کردن قبل از خواب
۲۷.مسواک زدن دو بار
۲۸.عدم به تعویق انداختن کارا
۲۹.چکاب کردن بدنم
۳۰.کتاب خوندن 
۳۱.گشتن توی دیوار و نگاه کردن به خونه ها و تخیل برای خونه
۳۲.رقصیدن
۳۳.نقاشی کشیدن
۳۴.کادو خریدن واسه خودم
۳۵.خرید کردن
۳۶.گشتن بین وسایل نوشت افزار و یا پلاستیک فروشیا و لوازک تزیینی و پذیرایی
۳۷.دیدن زنای عبا پوش و درخت نخل و پیاده روی توی گرما
۳۸.فیلم دیدن آخر هفته اونم بعد از فشرده کار کردن و ورزش در طول هفته
۳۹.شنا کردن
۴۰.نظم داشتن توی انجام کارا
۴۱.مرتب کردن تخت
۴۲.دور ریختن لوازمی که دیگه استفاده نمیکنم
۴۳.پس انداز کردن
۴۴.پیش بینی خرید فلان چیز چون مثلا داره تموم میشه
۴۵.تلاش کردن بدون خیال پردازی
مسابقه شطرنج 
دیدن مافیا و بازی کردن

اروم غذا خوردن و فهمیدن طعم واقعیش 

حس گرسنگی و رفع اون با مقدار کم غذا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۲
گودنایت
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ق.ظ

روز دوم

به قولی فکر کردن بیش از اندازه در مورد موضوعاتی که اصلا نباید بهشون فکر کنی اشتباه محضه. یعنی پریروز که در مورد یک سری مسائل ناراحت بودم و ترجیح دادم سکوت کنم، الان که دارم فکر میکنم میبینم که موضوعاتی هستن که نمیدونم باید حل شن یا باید کلا پی به بی اهمیت بودنشون ببرم. 

مسئله ای که من رو خیلی اذیت میکنه اینکه توانایی تظاهر کردن ندارم. یعنی نمیتونم الان که این موضوعات دارن اذیتم میکنن وانمود کنم که حالم اوکیه! 

سنم رفته بالاتر، مسئولیت پذیر تر شدم. باعث شده که مثل قبل جرات پلن ریختن رو نداشته باشم. مولا دلم میخواد خیلی باشگاه برم. از اون ور پایان نامه و پیام استاد که نمره سمینارت به این وابسته س. از این ورم که ازمون دبیری! 

از اون ورترشم که بحث اقدام برای بارداری. وزنم و اینکع میخوام کم کنم بیشتر تا دوران بارداری که قطعا اضافه وزن خواهم داشت بدنم اسیبی نبینه 

امروز که تیزر علفی رو داشت میدید بازم ناراحت نشدم مثل قبل که تپش قلب میگرفتم خداروشکر اما سریع از اونجا رفتم. یعنی نمره قبولی رو به خودم نمیدم واکنشم خیلی سریع بود. 

زندگی با من خیلی خوشحال کننده س. با من خیلی خوش میگذره مسئولیت پذیرم و خونواده عالی تشکیل میدم اما یه سری نگرانی ها دارم که بیشتر از اینکه بقیه ناراحت بشن خودم عذاب میکشم 

اینجاست که پیش خودم میگم شاید باید مجرد میموندم. اما نه دیگه، واقعا از مجردی خسته شده بودم. اینکه کسی رو نداشته باشی که براش ناز کنی🤣

ولی خب، مسئولیت هایی هم داره که با اونا اوکی شدم. اما هنوز نتونستم به درکی که رسیدم عمل کنم. بین خواسته ی من و حس مالک نبودن برای طرف مقابلم چطور میتونم مرز بکشم؟ 

مثلا میگن خواسته ات رو بگو:  فرض بر این هست که من میگم خواسته ام اینکه اون از همجنسای من تعریف نکنه، چون من حس خوبی نمیگیرم. خب حالا از اون طرف نگاش کنی بهش میگن حساسیت و حس مالک بودن، میگن بابا آزادش بذار😐

خب بالخره باید چه کرد؟ ممکنه خواسته ی یکی اصلا تحت کنترل گرفتن طرف مقابلش باشه، بعد میگن نه این بیماریه. اوکی. پس با خواسته ی من باید مرزی داشته باشه. یعنی وقتی آنرمال میشه وقتی از یه مرزی فراتر میره خطرناک میشه. 

حالا من میخوام بدونم این مرز کجاست؟ 

اماااااا
بازم میگم. این بحث عزت نقس برای من شده مثل بحث تنبل نبودن توی دوره های قبلی زندگیم 😐 همش میگم باید قوی اش کنم ولی هیچ کاری براش نمیکنم

ویس هاش مونده. بعد به خودم میگم بابا اینقدر کمالگرا بودی که همه ی ویسا رو بنویسی دقیقا مثل الان که سختگیری میکنم برای درسای دبیری

کمالگرا بودن هم مزیت بر علت میشه

امااااا
یه چیزیم هست اونم اینکه من خیلی روی وجوهی از خودم زوم میکنم که به تعبیری باید اصلاح یشن اما اصلا در مورد توانایی هام و استعدادم حرفی نمیزنم

شاید به خاطر صحبتایی هست که ذهن ناخودآگاهمون رو پر کرده. مثل اینکه در مورد فلان چیز حرف نزن چشمت میزنن و غیره. 

و البته اینکه الان اصلا حالم خوب نیست. یکمی دل زده شدم. عزت نفسم در فا*کینگ ترین حالت خودشه. اعتماد به نفسم برای اتمام پایان نامه و گرفتن گواهینامه و تموم کردن درسای دبیری به ترتیب کمتر از متوسط، متوسط و به شدت پایین هست

حالتی رو دوست دارم که عملگرا باشم. اینقدر فکر نکنم و زوم کنم روی مسایل مهمتری از زندگیم. 

 

راستی یه موضوع دیگه ام بحث دندونامه که هشت تا ترمیم😐 دو عصب کشی و جرمگیری و یدونه کف بندی و چهار تا دندون عقلمم باید بکشم. یعنی به کل داغون به خاطر نوشابه😐😐😐😐😐😐یعنی قشنگ متوجه حال روحیم بشوید😐

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۲
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ

بازم امروز

با این رفتاری که دارم سکوت بیشتری دارم. منتهی من اشتباهی که دارم میکنم اینکه وقتی حرف میزنه هم هیچی نمیگم🤣 کلا مثل آدمای گرفته شدم. ساکت و بی حال🤣🤣

انگار که گیر دادن رو حق خودم میدونم و حالا که این حق رو ازم گرفتن دیگه کلا باهاش بی احساس بشم خخخ.  خب این درست نیست. حالا چیکار بکنیم؟ به نظرم امشب که هیچ چون از دندون پزشک اومدم. از فردا باید کم کم به سمت تعادل پیش برم. 

دوس ندارم رفتارم این شکلی ادامه پیدا کنه. اتفاقا خلاف نظر یه عده اسکل که میخوان با ایجاد ترس و دلهره و تهدید و احساس گناه بگن که نه این کارو نکن چون بعد چنین میشه و چنان. یعنی اگه بخوای سرد برخورد کنی عواقب بدی داره از این جور مزخرفات. یعنی همش با تهدید. 

مثل وقتی که به یه روانشناس زنگ زدم عین اسکلا میگفت اره اگه ادامه بدی این رفتارت رو اون سمت این چیزا میره😐💩 خب خر نفهم، دستت درد نکنه من اگه با این حرفا آروم میشدم و اوکی میشدم که دیگه چرا زنگ زدم به تو اینو که بقال محله هم میتونه بگه 😐


حالا برخلاف این حرفا میخوام بگم بهت که بابا من اصلا رفتارم ابن شکلی نیست. من کلا خیلی خوش خنده و شادم. نمیتونم و نمیشه اینقدر ساکت و جدی باشم 🤣🤣🤣🤣

این موضوع در مورد من هست. یعنی باید تمرین کنم که وقتی موضوعی خلاف میل من داره اتفاق میفته اینقدر ساکت نشم🤣🤣🤣

البته یه موضوعیم هست. قبل از اینکه بابت حرف بالا که اون چیزی میگه تو جوابشو نمیدی و قبل از اینکه بابت این موضوع احساس گناه کنی باید بگم وقتی ساکت میشم خب خیلی بهتر اوضاع رو درک میکنم و میفهمم که دور و ورم داره چی میگذرع

خب امروز عصر داشتم یه چیزی رو در مورد درس هم بود براش میگفتم سرش تو گوشیش بود و هیچی نگفت. میخوام بگم که اتفاقا اون خودش اینطوریه!!!!!!!! 

یعنی من حتی میتونم به جرات بگم که صمیمیت الانمون تا 90 درصدش فقط به خاطر من بوده😐 وگرنه اون مثلا من امروز اینطوریم دیگه تمام😐😐

یا مثلا دیروز سلامش نکردم دیگه تمام😐😐😐


اتفاقا به نظرم سکوتو ادامه بده خیلی چیزا دستگیرت میشه به نظرم برای شناخت خیلیم خوبه👌🏻👌🏻 البته نه تابلو. اتفاقا امروز یه چیزی گفت سریع جوابشو دادم. اما اون خودش اینطوری نیست😐

همینو دارم میگم. میگم من تا الان اصلا نمیشناسمش این بشرو. کلا هر آنچه جه ازش خواستم برام انجام داده اما نمدونم خودش کیه. 

و باید بگم که زیاد امیدوار نیستم که رابطه رو بسپارم دستش!!! اما خب. ببینیم چی میشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۲۱:۰۶
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

بگم روز اول؟

سلام صبح بخیر من. 
از دیشب تا حالا دارم فکر های متعددی میکنم. انگار که میخوام به کل ناخوداگاهم رو نسبت به اون جریان عوض کنم. من در حق کسی لطف نکردم وقتی بهش فضا بدم. این حتی وظیفه هم نیست. این در واقع هیچ کاری نکردن هست چون اون ما مالک هیچ کس نیستیم. 

قرار نیست من و هیچ کس دیگه ای بتونه یه آدمی که سی و اندی ساله به یه سبک زندگی کرده رو تغییر بده. البته تقصیری هم ندارم. من تا الان حس میکردم که کسی که رهاش کنی رها میشه و هر غلطی که دلش میخواد میکنه جالب اینجاست که نمیخوام ولی بچه هام رو اینطوری بزرگ کنم. چون من مالک ذهن و قلب اونها نیستم. 

وقتی اجازه نمیدم کسی خودش رو ابراز کنه(با شکوفا کردن فرق داره خب) یعنی من اجازه ندادم اون شخص خود واقعیش رو نشون بده. یعنی یه جورایی اصلا طرف رو، خود خود واقعیش هر آن چه که هست با رفتارای بد و منفیش هم نمیشناسمش. حتی نمیدونم اگه آزادی کامل بهش بدم میخواد تا کجا پیش بره و تا چه حد هم پیش میره. 

مثل وقتی که روح، سعی میکرد ذهن ما رو هم کنترل کنه اصلا اجازه نمیداد من نوعی فکرم رو ذهنیتم رو بیان کنم و من و ما هم دنبال فرصتی بودیم تا یه روزی رها بشیم و بتونیم خودمون باشیم. 

سخته میدونم چون به این رویه عادت کردی. اشکالی نداره اما خداروشکر میشه عادات رو کنار گذاشت.  خودت میدونی منم میدونم که بهترین کار و روش برای کنار گذاشتن عادات، اینکه یه عادت دیگه جایگزینش کنیم. 


مثلا جای اینکه به اون گیر بدیم، همش عین رادیویی که پیچش خرابه حرف بزنیم و دست آخر هم میبینی هیچی از حرفات رو نفهمیده چون صدات توی خونه مثل صدای تلویزیون عادی شده😐😂

بیایم و به خودمون برسیم. مخصوصا به بخش عزت نفس. ویس ها رو گوش بدیم. خیلی تابلو نکنیم این کارو. اصلا اگه دیدم داره غلطی هم میکنه اتفاقا بیشتر بهش فضا بدیم. بذاریم راحت باشه تا ببینم تا کجا میخواد پیش بره. یعنی عزت نفس خودش تا چه اندازه هست. 

واقعیتش اینکه وقتی یکی هی بهمون میگه چه بکن چه نکن، همش کارمون داره ولمون نمیکنه به اصطلاح گیره هی میخوای از دستش فرار کنی. وقتی به زور میخواد کنارش باشی و باهاش خوش بگذرونی حالت تدافعی میگیره چون در برابر احساس تو یه احساس وظیفه میکنه

مثلا امروز میخوایم بریم دندون پزشک، کار خودم که اوکی شد برم توی سالن و بهش فضا بدم. اینطوری خیلی بهتره. هر شوخی میشه نشنوم اصلا فرض بگیر که شنیدم منم میخندم. 

چیز دیگه ای که من اشتباه متوجه شدم اینکه روزی که ازدواج کردم و پیش خودم گفتم از این به بعد تمام مردای دیگه برای من تبدیل به انسان میشه نه مرد، باید به این هم فکر میکردم که توی ذهن خودم تمام خانمها هم از دید همسرم و برای همسرم انسانن و اون میتونه باهاشون صحبت کنه حرف بزنه و غیره و لایک کنه حتی کامنت بذاره دایرکت بدن به هم و از این جور موارد. 

یه چیز دیگه ایم هست اینکه وقتی در مورد خانواده اش میگه من سوالی نکنم بهتره، مثل خودش خیلی شعاری و در حد به سلامتی یا سلام برسون میگم بهش. 

دلیل داره این حرفام. شاید بگی داری به خودت سخت میگیری. اره سخت میگیرم چون چیزی به اسونی به دست نمیاد. سخت میگیرم چون نزدیک یه ماه پیش سر یه موضوعی قفسه سینه ام (قلب) تا دو سه روز درد میکرد. بعد به این نتیجه رسیدم که دعوامون توی وطن و چرخوندن فرمان من و غیره اینقدر ارزش نداره و نداشت که به خاطرش اینقدر فشار خودمو بالا ببرم. 

اصلا به تعبیری هیچ چیزی اون قدر ارزش نداره به قول فری فیلم نیست که حتما سکانس اشک و آه داشته باشه😂

میرم بیرون باهاش رد نگاهش رو نگاه نکنم و ازاد بذارمش. من روحم خیلی لطیفه نباید ازارش بدم. نباید دنبال داستان بگردم. ـ
میدونم مثلا فیلمایی که دیدم، تمام اطلاعاتی که دارم همه و همه باعث این رفتار شدن. فیلمی مثل ابلق مثلا. ولی واقعیتش اینکه چه کاری از دست من بر میاد؟ قبلش؟ بعدش؟ 

نتیجه کنترل گری میشه دیشب که وقتی تو هستی اون چیزایی که مورد علاقه خودش هست رو دیگه نمیبینه جلوی تو. کنترل کردن باعث نمیشه که اون نبینه اتفاقا بیشتر میبینه و وقتی سرکاره. وقتی کنارت نیست. 

مثلا دیروز یه ربع دیرتر اومد و من سلامشم نکردم😂 حقم داشتم خدایی ولی اینکارا نتیجه نمیده باید ازاد گذاشت دیر اومده چیکار کرده مگه توی اون یه ربع بیست دقیقه. 

بحث من اینکه ادم ها حق دارن با جنس مخالفشون صحبت کنن تعامل کنن مثلا بهش میگم چرا یه جوری تیپ میزنی انگار میخوای بری عروسی😂

خب دوس داره داریم میریم مطب، میگه خوشتیپ باشم. بعد میره موهاش رو اصلاح میکنه😂😂 یعنی ببین وقتی میگیری و کنترل میخوای بکنی و متلک میندازی نتیجه اش میشه این

از طرفی تاپیکا هم بی تاثیر نیست وقتی میخونم طرف هر غلطی دلش میخواد میکنه بعد زنه مثلا هیچی بهش نمیگه بعد پیش خودم میگم بابا شاید اینا مال ذهن یه بچه سیزده چهارده ساله باشه فیلم هم که جریانش مشخصه یه نویسنده زده تو سرش به خاطر اجاره ماه خونه اش مجبوره بره یه داستان سر هم کنه

در نهایت هم میمونه اون چیزایی که دیدم، خودم شخصا از استادی مثل خانی یا مثلا از سا. یا حتی ایم. خب این چیزایی هست که من دیدم. به چشم خودم هم دیدم که به فری زول میزنه. خب این موضوع واقعا به من ربط نداره اتفاقا نباید نگاش کنم رومو باید بندازم اون ور. 

خودشون باید حلش کنن نه من، مثلا هر نگاهی که بین هر دختری و اون باشه خودش باید حلش کنه و اون دختر. من جایگاهم مشخصه: همسرم. دیگه طرف باید خودش ببینه تا چه حد عزت نفس داره. گیرم که اون دختر عزت نفسش پایین بود و کلا هول. حالا باید ببینیم خودش چقدر عزت نفس داره؟ 

اگه برای زندگیش ارزش قائله پس هیچ کاری نمیکنه اما اگه شیطنت کرده و کاری کرد آیا ارزش داره من به خاطر این چنین آدمی که حتی تعهد رو بلد نیست خودم رو مریض کنم؟ 

یه موضوعی که خیلی میترسم اینکه طرف دلشو ببره. خب ببره. من باید چیکار کنم؟ میتونم دل کسی رو زنجیر کنم؟ و از همه مهم تر یعنی من الان اینقدر خودم رو کم میبینم که دلشو اونم بعد ازدواج با من یکی دیگه ببره؟ 😐

یه ترس دیگه هم دارم.  اونم اینکه پیشگیری بهتر از درمان است. من همه این کارا و کنترل گری ها رو دارم تا یه وقت نیاز به درمان نباشه. 

اما ریدم💩☺️.  چون دقیقا فرستادمش توی دل یه خونه که موقعیتش فراهم بود😐 اینجوری وقتی سر مسائل پوچ و مسخره برای یه نگاه برای یه دیگ بلند کردن از دست معص جنجال به پا کردم. 

گفتم تو به فری نگاه کردی. خونواده خودم رو برای کنترل نگاهاش بعضی وقتا واقعیتشون رو گفتم که لزومی نداشت اون بدونه☺️😐

و واقعا به این نتیجه رسیدم که هر کاری که میخواد میکنه ادم. اصلا ربطی نداره به اینکه سفت بگیریش. اینو از کادویی که واسه من گرفت و من نفهمیدم، فهمیدم. 

و اینجوریه. به خاطر چیز کمی نیست که میگم غر زدن و گیرای الکی رو نداشته باشیم. 
ایده الم اینکه به جای فکرای پوچ اینقدری در مورد اون، به خردم برسم. عزت نفسم رو قوی کنم. کارای عقب افتادم رو اوکی کنم. 

یه رفیق چطوریه؟ یه رفیق اون طوریه که اصلا به دوستش فکر نمیکنه پایه خراب بازیاشه😂😂 والا. وقتی دوستش میره سرکار، نمیشینه هزار تا فکر و خیال کنه. کاراشو انجام میده. 


الان استادم پیام داد. گفتش که راضی نبوده از بحث پایان نامه😭 از اون ورم ترسم گرفته از رانندگی. دیروز یه ۴۰۵ سه متریم ایستاده بود، منم دیر و سریع ترمز گرفتم نزدیک بود پراید پشتیه بهم برخورد کنه 😭😭😭

یه احساسی دارم، انگار که یاد گرفتن یه حرفه جدید یه کار جدید یه چالش جدید برام خیلی سخت شده. پیش خودم میگم بابا اینقدر به گذشته فکر کردی که یادت رفت کجای کاری. کجای زندگی قرار داری

الانم همش زوم کردم روی اون. بابا ولش کن زوم کن روی خودت ببین خودت چه فیلمی چه عکسی میبینی. چکار اون خوشبخت داری انگار میخوای به زور ببریش بهشت😉🤣

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۱۰:۴۲
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۲۷ ق.ظ

شک الشکاکات

حس میکنم گیر افتادم. اول به خاطر رانندگی که دارم یاد میگیرم دوم به خاطر قضیه ای که دقیقا از وقتی ازد کردم درگیرم کرده. مدام ترس، مدام فکر مشغولی. 

اینکه اگه مثلا الان اینو نگم، الان این حرفو نزنم، اگه الان این برخوردو نکنم چیکار باید بکنم؟ بعد جالب اینجاست که خودمو میزارم جاش، میگم خب چیکار باید میکرد؟ 

بعد توی موقعیت هایی که واقعا مهمن، اصلا حواسم نیست داره چه اتفاقی میفته. واقعا خسته شدم از این وضعیت. امشب دیدم کلیپ با صدای خانوم خیلی اروم در مورد رشته خودش گوش میده، پیش خودم گفتم اگه رفتم تو اتاق و صفحه رو عوض کرد یعنی یه چیزی داره اتفاق میفته و دقیقا همین شد. 

اونجا بود که عصبانی نشدم، برخلاف همه مواقع اما خواستم بدونم این همه ترس من از کجا میاد؟ از بچگی ام مثلا؟ مثلا از س که ۱۶ سال بودم. یا به خاطر تاهلیت هایی که قصد داشتم پیش خودم، توی دنیای احمقانه اون موقع. فک میکردم قدرتش رو دارم و افتخار میکردم 😐

اره درسته، تماس پهنایی که سا با من و هر کس دیگه ای که میزد. مثلا عکس طیب تو گوشی سا. اون روز دیدم و مری نمیدونست. 

مثلا شیطنتاش، به کل و بی خیالیای مری. من حس میکنم همه ی اینا تاثیر روی من گذاشت که فک کنم باید زن سعی کنه کنترل کنه. جالب اینجاست که یه تناقض هست. میگن طرفو ازاد بذار ، خب میذاری یدفعه ممکنه گندش مثل شهرک بوق دربیاد. یهو از دستم دربره. 

اما خب، میدونی یه چیزاییم هست مثل اینکه وقتی خودم تیپم بیسته اعتماد به نقس دارم. یا مثلا حسادت که نقش پررنگی داره. از کوچکترین توجهی به این ور و اون ور بدم میاد. 

اما میدونم من مالک کسی نیستم. این وضعیت باب میلم نیست. البته که بحث عزت نفس که کلا جداس و مهم. اینستام رو بستم. میخوام فضا بدم اصلا. میخوام ازادش کنم. از این به بعد نه طرف گوشیش میرم نه چیزی، اصلا تا پایان آزمون درست مثل وقتی که نامزد بودیم باهاش رفتار میکنم. 

تمرین خوبیم برای خودمه. میدونی چرا نمیخوام یقه شو بگیرم؟ چون این وسط فقط من نابود میشم. فقط منم که همش برچسب بهم میخوره. 


میدونم دو نفرو توی یه قبر نمیذارن اما خب منم دلهره دارم مثل همه ی ادمای دیگه که میخوان زندگی شون حفظ شه. منم نمیخوام اینده یه چیزی بشه که نمیخام 

مشکلی که هست اینکه من متاسفانه وقتی میخوام عاقلانه به اصطلاح رفتار کنم یهو صورتم ناراحت میشه، شیطنت دیگه نمیکنم. وقتی دلم صاف نباشه لذت نمیبرم و شاد نیستم چه کنم؟ 

الانم خیلی خوابم میاد. فردا هم جلسه شش رانندگی خدا به خیر کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۰۲:۲۷
گودنایت
جمعه, ۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۳۷ ق.ظ

پسرخوانده

از بعد نتایج یه جوریم انگار سر شدم. 

امشب بهم زنگ زدن ادرسم دادن

اولش ناراضی بود

بعدش راضی

بعدش بلیط نیست

منم اینجوری😐

فقط اینجوری 

همین اینجوری

بلیط نیست همه رو رزرو کردن و من نمیتونم برم، 

اما میدونی چیه؟ 

به درککککککک

اینم مثل همه ی اتفاقای زندگیم اینم روششششششششش💩💩💩💩

 

اولش که یکم بدخلقی پیش اومد که هیچ

بعدش طبق تمام اتفاقات زندکیم کلا هر وقت خیلی اصرار کردم نشده

بعد جالب اینجاست که بابا منم حق دارم خواسته دارم

همیشه از نظر بقیه مسخره میاد خواسته هام

البته که من اخرشم پافشاری میکنم 

اما خب میدونی یه جوری میشه انگار میگم چرا مثلا باید اینقدر پافساری کنم شاید موفقم نشم مثل چند سال پیش

بعد یاد اعتماد به نفس خودشون میفتم 

میگم اصلا بلد نبستن ولی میرن تو دلش

حالا به کنار ایناـ

بلیط نیست😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 یعنی 💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩💩

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۲:۳۷
گودنایت