این پرونده همچنان باز است

فرازها و فرودها
این پرونده همچنان باز است
مطالب این وبلاگ کاملا شناور، موقتی و پایان باز است

میخواید در مورد من بیشتر بدونید؟ برید به بخش "درباره من"
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۴ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۹ ق.ظ

اشتباه نکن، هیج فرمولی وجود نداره

من عزیزم، خیلی دنیا رو جدی گرفتی! 
مثلا به این فکر کن که اگر فقط ۱۵ ثانیه به مرگت مونده باشه چی میگفتی؟  همین کافیه که آدم بفهمه باید چیکار کنه! یه روزی همه‌ی این ترس‌ها تموم میشن. صبح وقتی هوا گرگ و میش بود، چشمات رو اذیت کرده بودی. چون آهنگ غمگین گوش میدادی و آینده‌ی تحقق یکی از ترس‌هات رو داشتی ترسیم میکردی! 

دیدی؟ خودت هم متوجه شدی که هیچ اتفاقی نیفتاد. فهمیدی که بازم، یعنی نهایتا بعد ۴۰ روز به زندگی عادی برگشتی و حتی ترسیم کردی کسایی رو که مطمئننا پشتت در میومدن. یکی مثل معصوم! 

همه‌ میگن و میگیم اون طور زندگی کن که دوست داری. یکی از باورهای خودت هم اینکه حتی اونی که زود مرد ولی خوب زندگی کرد. مثل همونی که اوضاعش خوبه ولی خودکشی میکنه. 

اما اشتباه می‌کنی. عزیز من، همراه من، شاید بهتر باشه که دنیا رو جور دیگه‌ای ببینیم. باید این رو متوجه میشدی که مرگ موضوع ناخوشایندی نیست. اتفاقا مرگ یعنی رها شدن غوطه ور شدن درست مثل وقتی که توی ریه هات نفست رو حبس میکنی و میری زیر آب. در حالی که پاهات هم توی آب معلقه و وزنت رو تحمل نمیکنه 

معنای زندگیته. آره این رو بپذیر. رنجی که میکشی همون امتحانی هست که زندگی داره هر روز ازت میگیره. اینکه گفتی حساسی، زودرنجی و حتی درونگرا. این که گفتی پشتکار نداری و تا چند روز دلت سکون میخواد. این که گفتی صبح نمیتونی بیدار شی. 

به من نگاه کن و مقاومتت رو بذار کنار. این یک رنجه که تقریبا ده سالی هست که با تو همراهه. باید بفهمی که تو میتونی این غده و رنج رو تا حد امکان قابل تحمل کنی و بدونی که شاید نشه هیچ وقت ازش خلاص شد. ولی به این فکر کن که اگه این رنج نبود شاید از خیلی وقت پیش ها از پا در میومدی! 

شاید همین موضوع تبدیل به هدف و معنایی شده که مدام براش تلاش کنی تا بتونی درستش کنی و تلاش هات درست مثل دویدن روی تردمیله! 
از وقتی ارتباطات دیگه مثل قدیم نیست و من میتونم با خوندن نقطه نظرات کسی که مایل ها ازم فاصله داره بفهمم که آدمایی مثل من چقدر توی دنیا زیادن! کسایی که مشکلات مشابه من رو دارن. نگرانی ها ترس ها. 

این رو بپذیر از عمق وجودت. اینکه پایان نامه ات رو انجام ندی اما استرسش رو داری و نشستی فیلم نگاه میکنی😌 بله این رنج زندگی توعه. من به تو پیشنهاد نمیدم عزیزم که به مقابله بپردازی. اصلا اون رو مثل هوا ببین. یا مثل یه هیولا ببین که بعضی وقتا میره اتاق زیر شیرونی و میخوابه. 

مخصوصا وقتایی که متوجه میشه تو پذیرفتیش و دیگه نمیخوای باهاش بجنگی. حتی قدرتش رو فهمیدی. این جور وقتایی خیلی آروم میشه. همین که قدرتش رو بهت نشون داده. تو این جور مواقع توام غر نمیزنی و فرصت استفاده میکنی. جوری که پایان نامه دوره ی ارشدت رو تا اینجا رسوندی

اما بیشتر اوقات هم این هیولا رو از خواب بیدار میکنی. درست مواقعی که طبقه ی پایین توی اتاق نشیمن داری برای شروع کاری با سر و صدای زیاد برنامه ریزی میکنی. نور شعله آتیش شومینه روی صورتت داره میرقصه و توی دنیای خودت غوطه وری و درحالی که هیولا رو فراموش کردی فکر میکنی که این باز میتونی زندگی تو تغییر بدی

همون لحظه ای که هیولا داره به سمتت آروم آروم میاد و سایه اش داره از پشت روی تو میفته به نور شعله با نگاه غرور آمیزی نگاه میکنی و میگی یعنی تا حالا چرا این کارو نکردم؟ اگه همیشه ای کارو میکردم حالا زندگیم خیلی تغییرات رو کرده بود
و یاد ده سال پیش میوفتی که میتونستی همون موقع مسیر زندگیت رو تغییر میدادی( با وجود اینکه از مسیری که اومدی راضی هستی) و خودت رو سرزنش میکنی که چرا! 

روتو برمیگردونی و یهو هیولا رو که داره دندونای ترسناکش رو نشونت میده رو میبینی. قلم از دستت میوفته و لبخند از روی لب هات محو میشه. کرختی کل بدنت رو میگیره و برگه های برنامه ریزی مثل فیلم های تخیلی روی هوا دارن پرواز میکنن سمت کمد میرن و تو مثل تسخیر شده ها سمت طبقه، بالا میری
در حالی که داری از سرما میلرزی توی تخت گرمت فرو میری و وارد دنیای مجازی میشی. اشتباه نکن. یه وقتایی سرو صدا نمیکنی، غذاشو گرم میکنی اصلا غذای مورد علاقه اش رو میپزی، دمای اتاقش مطابق میلش تنظیم میکنی و حتی بعد بیرون اومدنش از وان حمام، خشکش میکنی. سکوت میکنی و کاملا مطابق میلش رفتار میکنی

اماا

اون دیگه بی خوابی زده به سرش و توی نشیمن درست رو به روی تو میشینه گاهی وقتا هم اینکارو از سر لجش میکنه. درست مثل وقتایی که چند روز دست به هیچ کاری نمیزنی تازه اگه مجبور نباشی هم دلت میخواست مسواک نزنی

هیچچچچ فرمول خاصی نداره این هیولا. چون ماهیتش انسانیه. وقتی بهش توجهی نداری ممکنه سراغت بیاد یا نیاد. بیشتر اوقات وقتی مشغول کاری میشی و بهش توجه نمیکنی کاریت نداره اما یهو ممکنه بهت حمله کنه. مثلا بعد از دو هفته کار پشت سر هم. گاهی هم ممکنه وسط اوج کار و اجتماعی شدنت و وول خوردن بین مهمونا و معاشرت، یهو چنگ بهت بزنه و توام وارد یه دنیای دیگه ای افکارت بشی توی اوج شلوغی

مثلا وقتی که به عنوان میزبان روی صندلی تک نفره میز قهوه ای بزرگ نهارخوری نشستین و داری نوشیدنیت رو وسط خوردن غذای خوشمزه مهمونی میخوری و لبخند، میزنی به مهمونا و از رضایتشون راضی میشی اما ناگهان وارد دنیای موازی میشی همه رنگ میبازن در حالی که لیوان نوشدنیت روی هوا مونده زمان میایسته و میبینی که لقمه های همه روی هوا مونده. 

همه چیز خاکستری میشه و به خودت میگی: من اینجا چیکار میکنم؟ مثل یه دختربچه بی پناه که مامانشو وسط بازار گم کرده دلت میخواد بزنی زیر گریه و همه ی تجملات و لباس و جواهراتت رو بکوبی روی میز کفشای پاشنه بلندت رو در بیاری با حالت دو بری طبقه بالا و لباسای راحتی خرسیت رو بپوشی گوشیتو بگیری دستت کولرو روشن کنی و برای خودت استراحت کنی

میدونی که نباید اینکارو بکنی ولی با خودت میگی اوکی، دورهمی ها و مهمونیا باید به پرفکت ترین شکل ممکن برگزار شن بدون کوچیکترین بی نظمی و اشتباهی. ولی میتونیم این دورهمی ها رو کم کنیم این بهترین روشه

بازم اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره. جوری که یک آن همه ی این حرفا رو بریز دور و زندگی خیلی معمولی رو نگاه کن توی مهمونی خوش میگذرونی و توی روزای عادی هم هیچ خبری از هیولا نیست نه شبش نه صبحش. مثل این میمونه که یه چند وقتی که معلوم نیست چند روزم میتونه باشه برای خودت میری عمارتی که کنار همین عمارت داری زندگی میکنی: اینا همش تشبیهه فکر نکن دارم همه چیزو تقسیم بندی و، طبقه بندی میکنم اگه راحت تره برات میتونی فکز کنی توی همون عمارت قبلی هستی ولی از هیچ کدوم از اینا خبری نیست

دنبال یه راه شفایی؟ نهههه اشتباه نکن هیچ فرمولی وجود نداره. این رنج زندگی توعه. گاهی میتونی بنویسی و خودت رو خالی کنی درست مثل الان، گاهی هم تلاش میکنی تلاش میکنی و گاهی این موضوع رو فراموش میکنی

اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره: نمیتونم بگم حقیقت کدومه! اون هیولا و عمارت یا تلاش و زندگی معمولی که طبیعت، دنیای مجازی و فهمیدن وجود ادمایی مثل خودت و شنیدن داستانهای بقیه در مورد رنج هاشون مثال نقضی میتونن باشن برای این زندگی معمولی. 

زندگی با آرامش و بدون دغدغه بیس کاره یا زندگی با این رنج ها؟ توی قران گفته شده که انسان را در رنج افریدیم. اگه این موضوع کوچیک بود کتابای مختلف مثل انسان در جستجوی معنا و غیره اصلا نوشته نمیشد. 

حرف آخر: اشتباه نکن: هیچ فرمولی وجود نداره و هیچ چهارچوبی توی ذهنت درست نکن. فقط بپذیر تغییرش نده فقط انعطاف پذیر باش. 

یادت باشه روزی با "مرگ" همه ی این داستانها و کشمکش ها تموم میشه و غوطه ور میشی مثل وقتی که داری شنا میکنی. پس تنها ماموریت و به جرات میتونم بگم تنها رسالت تو به پایان رسوندن این داستانه. یعنی انتظار برای تموم شدن همه ی این ها اون هم روزی که خود خدا مقدرش کرده. 

اشتباه نکن هیچ فرمولی وحود نداره تو میتونی این بین هم برای خودت، ارزو کنی به سرانجام برسونی یا نرسونی. میتونی سفر بری یا نری. میتونی کتاب بخونی یا نخونی میتونی کاراتو به سرانجام برسونی یا نرسونی میتونی گریه کنی یا بخندی میتونی خوشحال باشی یا ناراحت. اون دیگه بستگی به خودت داره که این سفر رو چطور بگذرونی 

اما یادت باشه از رنج ها، ناراحتی ها غمها و غیره و غیره از ترس ها نرسیدن ها و غیره نترس اینا همش رنج های توان توی طول مسیر. میتونی لذت نبری میتونی همش غر بزنی این حق توعه رسالت و هدف یه چیز دیگس. حالا اگه خواستی به خودت هم حال بدی میتونی سعی کنی ذوق کنی برای فلان کار هیجان داشته باشی یا هر طور که خودت دلت خواست مدیریت کنی. اما چیزی که دست تو نیست پس رنجی که برای زندگی توعه بپذیرش همونطور که هست

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۰۱:۰۹
گودنایت
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ

لایو باورها

تغییر باورها
وقتی موضوعی اذیتت میکنه یعنی باوری داری که اذیتت میکنه یعنی اون باور شیطانیه و الهی نیست
برای رفعش: ببین ریشه باورت از کجا میاد مثلا میگی هیچ ازدواجی سرانجام نداره
برو مثال نقض پیدا کن چند تا و کم کم روی باورت کار کن 

من 99 درصد روح و انرژی هستم و یک درصد جسمم اینقدر به بند ظاهر نباش

چند باور غلط دیگر در من
رانندگی: من اگه یکی دو روز از تمرینم بگذره دوباره از اول اشتباه رانندگی میکنم. من اگه ورزش یک هفته نرم پس بدنم دیگه توانایی اش از صفر شروع میشه. من اگه دو ماه فاضله بیفته برای نویسندگی دیگه کیفیت اولیه رو ندارم. باید بگذره یواش یواش تا دوباره برگرده. من واسه درس خوندن چون خیلی فاصله گرفتم معلومه که امروز یهو نمیتونم مثلا دو ساعت درس بخونم.  من اگه به فرض پوستم دو روزه رسیدگی نکردم باید اول فلان کارو انجام بدم. توی رانندگی میگم باید اول حسابی تمرین کنم. یا باید مربیم اجازه بده خوپم چیکار میکنم. توی شطرنج هم همین باورو داشتم. یا مثلا بدنسازی فقط تا شش ماه دوام داره. ورزش فقط تا شش ماه دوام داره. 


مثال نقض: رانندگی: پدیش که هر چیزی رو یاد میگرفته دیگه یادش مونده. فولیک که یه ماه از دروس اختصاصی گذشته بود میگفت یادمه. همین دختری که باهام رانندگی رو شروع کرد هم جلسه به جلسه همه چی یاد گرفته. همس جان چیزی رو یاد گرفته دیگه یاد داره. 

درس خوندن: پدیش هر وقت بهش یه کتاب بدن چه آخر تابستون باشه چه اول زمستون فرقی نداره براش و میزان تلاشش هم یکیه. 
شطرنج: داداش نیکو، کیان باقی شاگردا یاد میگرفتن و دیگه تکرارش نمیکردن اشتباهاتشون رو. 

باور غلط بعد: من وقتی درس میخونم فقط نهایتا تا دو روز میتونم متعهد بمونم بعدش تا یه هفته استراحت میکنم

مثال نقض: پردیس، فولیک و همه ی کسانی که از اول ابتدایی میشناسم تا الان همینطوری بودن حتی خودم من توی بازه هایی که این باور غلط رو نداشتم. پدیس بدون توجه به زمان درس میخونه. فولیک هم اینو اثبات کرد. 
باور غلط بعد: من فرصت برام زیاده. حتی دو هفته بمونه هم جمعش میکنم کافیه بخوام. بابا فعلا زوده. بچه میاد زرنگ میشم اون موقع درس میخونم

مثال نقض: پدیس و پرنیا و مهش و هر کس دیگه ای که بچه نداره و زرنگه درس میخونه. نورخدا که تا اخر عمرش وقت داره ولی فرصتا رو به چنگ گرفته. داداچ همس و حتی روح خودمون. 

باور غلط الان تمرکز ندارم بذار برم خونه مدیتیشن کنم چند روز. الان عزت نفس ندارم بذار حقمو بخورن اشکال نداره بذار برم خونه ویسا رو گوش بدم از اول. الان رانندگیم بده بذار اول برم خونه ویسای رانندگی که ضبط، کردمو گوش بدم کتابو بخونم من باید همه چیزو یادداشت کنم وگرنه بهم بگن یاد نمیگیرم سریع که. من باید جژوه هام کاغذی باشه روی گوشی نمیتونم من باید کتاب کاغذی بخونم عادت نکردم یه کتاب کاغذی چون همش الکترونیکی درس میخونم به خاطر همین درسام ضعیفه. من اول باید بشینم پایان نامه رو پرینت بگیرم از اول بخونم این جوری فایده نداره. من حافظه شنیداری ام قوی نیست 


مثال نقض: فولیک که با گوشی قبول شد
همه کسایی که سواد ندارن و با گوش دادن سریع یاد گرفتن همه چی رو. 
مثال نقض: پدیش، مری، همس و همهههه ی کسایی که رانندگی یاد گرفتن
همه مردم مگه مدیتیشن میکنن تا تمرکز بگیرن؟ 
اینکه از حقت دفاع کنی همون لحظه دفاع کن بعدنی وجود نداره
هییییچ بعدنی از این به بعد ههییییچچچچ ویسی بگیرم بعدا گوش میدمی وجودددد ندارهه همین حالاا همین اکنون

 

میگن اگه به کسی بازخوردی بدی خوبه و تشویق میشه نه من اینطوری نیسستم! 

مثال نقص: همه ی کسایی کع دیدیم از جمله شاکردام تا ادمای بزرگ مثل بابا و عیره حنی مری که جوگیر میشد همه از تعریف کردن اشتیاقشثن میره بالا

 

من اول ادما رو جذب میکنم ولی بعدش که میفهمن من کیم بد میشه پس از همون اول فاصله میگیرم

موال نقض: رض. سارا، پدیش و معصوم و هزاران کس دیگه ای واسه من مثال نقض یودن همس، 

از دیگران بخوام مثال نقض بیارم: مینگه، مانگه و هر کسی که محبوبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۲ ، ۱۵:۲۲
گودنایت
جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۴۵ ب.ظ

لایو دوم

لایو دوم
وقتی بهت توهین داره میشه جمع رو ترک کن، تو، خونه، برو تو اتاق. اونجا نمونی با فرد توهین کننده یکی به دو بکنی. با عظمت محل رو ترک کن

و اجازه نده تو روت بهت توهین کنه. رفتی تو اتاق شروع به خودخوری و فحش دادن به اون نمیکنی به خپدت عشق بده یگو میدپنم عزت نفست اومده پایین طرحواره نقص و شرم داری ولی من همینطوری تو رو میپذیرم و دوست دارم

اگه از توهین یه نفر ناراحت بشی یعنی داری بهش قدرت میدی یادت باشه توهین کسی اصلا اهمیت نداره

اون یبار بهت سیلی زد نری تو اتاق هی مرورش کنی با این مرور خودتو چک مالی کنی🤣 البته که سرسنگین شو باهاش اما اونو هم مضخرف نبین بدون که اونم نااگاهه تو زندگیش قطعا گیرو. گرفتاری داره

مشکل رابطه ها: داشتن خاطرات منفی زیاد که پاکسازی نشدن روش: مرور نشه اون خاطره ها

ظ
زیبایی رو از خودت تعریف کن، اون چه که هستی از این به بعد معیار زیبایی دنیا قرار بده
اگر کسی به بخشی از ظاهرت گیر داد

باید دقیقا به همون بخش بیشتر عشق بدی یعنی نسبت به اون قسمت کم کار بودی البته که سعی کن به سمت بهتر شدن حرکت کنی به سلامت و ورزش برسی

اما به خودت عشق بده و بپذیر خودت رو و خودت رو معیار زیبایی دنیا قرار بده

مثلا من لهجه دارم. درسته که خوبه تمریناتش رو انجام بدم که مثلا حین فارسی صحبت کردن لهجه ام کمتر بشه. اما این بیس نیست بیس اینکه من لهجه ام رو بپذیرم و بهش عشق بدم دوسش داشته باشم حالا اگه روزی اولویتای دیگه ام انجام دادم توی زندگیم روی اینم شبی ده دقیقه کار کنم مثلا امااااا اول باید بپذیرمش و عشق بدم بهش و حتی دوسش داشته باشم چه بسا بهشم افتخار کنم اصلا

به همون اندازه که خودت، خودت رو بزرگ میبینی، جهانم تو رو بزرگ میبینه

تو با "تعریف" هایی که جامعه، دیگران و خانواده ازت میکنن تعریف نمیشی

اگه میخوای منظم شی: خودتو تشویق کن حتی اگه نسف برنامه رو انجام دادی ظرف شستی بگو دمت گرم عالی بودی یه هفته امتحان کن اصلا تهدید نکن اصلا

عزت نفس و ارزشمندی یک شبه نیست درسته اما سعی کن توی مسیرش باشی که این ارزشمنده

دفتر ارتباط با خدا: یادت باشه توی این دنیا که بازیچه س و اومده یه پرسی بهت بده مهمترین ارتباط، ارتباط با خداست ماها یه شارژی داریم اگه تموم بشه حالت بد میشه سریع برو سراغ دفتر ارتباط با خدا و باهاش حرف بزن
با بقیه ادما حرف نزنید اشتباه محضه

هیچ وقت این مطالب روانشناسی رو برای کسی نگید. تراپیست بقیه نباشین تا زمانی که ازتون بپرسن مثلا نگید تو اینو نمیدونی اصلا نگید اصلاا
ذهنای ما مخصوصا اعضای خانواده بهم مرتبطه.

وقتی تو حالت بده وقتی به فرض توهینای همسرت رو هی توی مغزت مرور میکنی کم کاری که کرده حرفی ده خواسته یا ناخواسته تیکع انداخته

وقتی داری هی مرورش میکنی حال همه خانوااه بد میشه و ادامه دار میشه حتی اون قضیه. 
و این که ابن حال بد مثلا با اضطراب بچه، قهر کردنا و دیر خونه اومدنای همسرت خودشو نشون میده

مهم ترین نکته: خیلی خیلی مهم: تمرکز و توجهت راجع به اینکه دیگران چه فکری راجع بهت میگن چه حسی دارن بهت و چطوری در مورد قضاوت میکنن رو کاملااااا بذار کنار. این موضوع هیچ ربطی به تو نداره.  هیچچچچ ربطی به تو نداره.

درست ترین کار: اینکه تو تمام تمرکز و توجهت روی خودت باشه. اگه تو خودت رو آدم با فایده ای ببینی دیگزان هم این دیدو نسبت بهت خواهند داشت. سخته اولش اولش میری جلوی اینه به خودت عشق بدی سخته اما یواش یواش

یکی از مهم ترین طرحواره نقص و شرم: ترس، ترس از، دست دادن، ترس دیدن عدم تعهد، ترس عدم وفاداری دیدن و همه انواع ترسها
راهکار: خودت رو رو به رو کن با اون ترس در وهله اول، مردی؟  نه
به خودت بگو هر چه بشه، من و خدایم درستش میکنیم. من قوی هستم.  در ثانی هیچ اتفاقی هم نمیفته. اگرم بیفته تو قوی هستی
دومین راهکار: افزایش آگاهی: یعنی همین لایو رو بنویس نکات مهمش رو و باید بارها ن بارها مرورش کنی. مرور مهمه برای رفتن مطالب به ذهن ناخوداگاهت. خیلی مهمه. خیلی.
تکرار تکرار و تکرار باعث ایجاد باور میشه: من اپم ارزشمندی هستم. وقتی تکرارش میکنی بر جان و دلت میشینه و برات کار میکنه

راهکار آخر: موفقیت هاتو بنویس. ذهنت باید بفهمه که تمرکزت باید روی موفقیت هات باشه نه روی شکست هاتث

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۵
گودنایت
جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۰۹ ق.ظ

چهار اصل مهم

  • تلاش
  • صبر
  • رازداری
  • سکوت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۲ ، ۰۵:۰۹
گودنایت
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۵۵ ب.ظ

لیست ارزش ها

لیست ارزش ها:
سلامتی
امنیت
زندگی خانوادگی
آرامش
غرور
عشق
پشتکار
ثروت
قدرت
آزادی
استقلال
قدردانی
حریم شخصی
ایمان
امید
شادی
تعادل
پیشرفت
فعالیت فیزیکی
لذت
مهربانی
تحسین شدن
جذاب بودن
منحصر به فرد بودن
شجاعت و جسارت
علم
اطلاعات و دانش
کنجکاوی و کشف
خلاقیت
هیجان
ریسک کردن
رعایت عرف
دوستی
خیرخواهی
تصویر مثبت در ذهن دیگران
تاثیرگذاری روی دیگران
کار تیمی
عصیان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۵:۵۵
گودنایت
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۰۴ ب.ظ

ویس مسیر اصلی 3

درخواست صریح خواسته ها: 

  • منفعل: یعتی ای بابا این همه ظرف شستیم اینم روش این بعدا خودش ضربه شو میخوره
  • پرخاشگرایانه: از کوره در بری برو ظرفا رو بشور بلند شو اب بریزی روش که خوابه
  • میانه یا ابراز معقول خواسته ها: مثلا من دیشب ظرفای تو رو شستم امروز نوبت توعه. توی صف بگید خانوم اینجا ته صف نیست اونجا ته صفه

تست: مثلا بببینید اگه این اتفاق واسه دوستتون میفتاد توی صف شما ساکت میموندین؟ یا مثلا مغازه دار باقی پولشو نداده شما ساکت میموندین؟ اگه جواب خیر هست پس رفتارت منفعلانه س

 

حتما تمرین کنین حتی توی مسائلی که براتون مهم نیست توی صف و غیره تا توی ناخوداگاهت ثبت بشه که تو هم حق داری و باید از حقت دفاع کنی

 

هدف، خواسته ها و اهداف باید کاملا مشخص باشههههههه👌🏻👌🏻👌🏻 صریحا مثلا نگید از زندگی فقط ارامش میخوام خب ارامش یعنی چی، طرفت چیکار کنه تا آرامش داشته باشی؟ 

 

نظم شخصی: به تاخیر انداختن لذت، اولویت بندی 

به معنای این نیست که کتم رو هر روز باید فلان جا اویزون کنم

 

قضاوت دیگران 

  • اگه برات مهمه: پذیرش: میتونی با یه لبخند ردش کنی یا مثلا با یه شوخی بهت گفتن جاپلوس: بگو باشه دفعه دیگه جایی چاپلوسی میکنم که بهت فشار نیاد بهت گفتن پست بگو عه از کجا فهمیدی؟ تابلو بودم چرا؟ چون اگه دفاع کنی مستهلک میشی حین دفاع کردن از خودت شاید واقعا طرفتم قانع یکنی ولی روح خودت زو هم ازار دادی و سوهان کشیدی
  • اگه برات مهم نیست: اره بشین دفاع کن اصلا. 

 

 

مراقب الگوهای رفتاری تکرار شونده باشین: راهکار: حتما حتما برید از کسی بپرسید راه حل رو که این مشکل رو توی زندگیش نداره

 

  • مخالفت شدید با خواسته هام: این اتفاق توی خونه قبلی و کنونی افتاده برام. مثل دنبال کردن رویاهام مثلا خریدن گیتار، گرفتن گواهینامه، قدیما مثل شطرنج. مشکلاتی که بقیه ندارن و راحت اوکی میشه براشون
  • درس خوندنم و انگار که نمیتونم این کارو بکنم. عدم حمایت. یعنی یه جویی حاکم میشه که نمیتونم درس بخونم حالت قربانی میگیرم
  • از همه مهم تر: الگوی تکرار شونده ی شرکت توی ازمون، کنکور، استخدامی که برنامه میچینم. اولش میخونم با انگیزه مرگبار، بعدش خودم رو سرگرم کاری علی الخصوص فیلم، یوتوب و اینستا میکنم در نهایت هم بدون ذره ای خوندن میرم سر جلسه و روز از نو روزی از نو
  • الگوی خیلی مهم دیگه: همیشه کاری انجام نمیدم یا یهو سه چهار تا کار مهم روی هم برام پیش میاد مثل پایان نامه، گواهینامه، استخدامی
  • تذکر دادن دیگران بهم برای درست رفتار کردن در جمع و مهمانی
  •  

من یه الگوی تکرار شونده که دارم اینکه وقتی میخوام کاری شروع کنم همه یه جوری میشن و من هم به شدت اخلاقم عوض میشه به شدت جدی میشم جوری که حتی ممکنه ام کلا حرف نزنم سلامم نکنم به نحوی که به خودم این ضرب المثل القا میشه که خدا خرو میشناخت بهش شاخ نداد! 
دیگر الگوی تکرار شونده: اتفاقی که توی نون خ، بازیگری و پدرخوانده، افتاد. من تا یه مرحله ای میرم همیشه همینطوره میرم جلو حتی قبولمم میکنن اما مانع نمیذاره. اما انگار نمیشه انگار حرکت نمیکنه بره جلو

 

بررسی سود و هزینه یک رفتار در آن واحد: فیدبک گرفتن میگن خوبه، من دانشجوام و ارائه دارم. بعد از ارائه میخوام از دوستام بپرسم چطور بود باید سریع محاسبه کنم ببینم آیا الان بپرسم سود و هزیته اش چطوره؟ اگه بذارم مثلا یه ماه دیگه یپرشم چی؟ چون اگه بازخورد منفی بگیرم الان کلا اعتماد به نفسم میره پایین پس هزینه اش از سودش بیشتره پس اوکی 

یا مثلا ماشین پارک شده جلوی خونه من،  عصبانی بشم داد و بیداد کنم سود داره یا هزیته؟ اگه ماشین همسابه باشه بله سوده چون جنگ اول به از صلح آخر اما اگه ماشین غریبه س گذری اومده عصبانی شدن مسخره س. پس نباید کلی به قضایا نگاه کنیم بگیم عصبانی شدن بد است. فیدبک گرفتن خوب است. باید در لحظه دو دو تا چهار تا رو متناشب با موقعیت بگیریم

 

 

حواستون به میان برهای ذهنتون باشه
یک. ذهن دوست داره خیلی سریع برچسب همه یا هیچ بزنه به همه چی.
مثال: کارمندت باهات بد برخورد میکنه.
مغزت نمیگع: یه کارمند داری تا الان برخوردش خوب بوده یه جلسه ام خنثی. اما توی جلسه امروز بی احترامی کرده

مغز اینجوری حوصله نداره میانبر میزنه: عجب دنیاییه، به هر کی خوبی میکنی بدی میکنه (همه یا هیچ)

تعمیم دادن یکی دیگه از میان برهای ذهنه: یه امتحان رو رد میشه میگه من توی زندگیم  همیشه بازنده بودم

تعمیم افراطی: بعضی ها یه اتفاق بد براشون میشه یه قطره جوهر توی لیوان: صبح ماشینش میماله جایی، ظهر رییسش توبیخش میکنه: میگه من از صبح وقتی ماشینم اونجور شد فهمیدم روز من نیست باید خونه میموندم. امروز همه اتفاقای بد داره یجا میفته

میان بر بعدی: فیلتر ذهنی: مثلا شوهر من ادم خودخواهیه، یه روز که میره گل میخره میاره مغزم بهش قشار میاد میگه بابا احتمالا از سر چهارراه خریده آورده ازش با کنایه میپرسه چند گرفتی؟ و طوری رفتاررمیکنه که طرف دیگه نخره و بعدها میگه دیدی گفتم خودخواهه همون یبار گرفت دیگه چرا نگرفت؟
یعنی وقتی دیتای جدید میاد تو مغزمون میذاریمش کنار اینجوری بهتره به مغز کمتر فشار میاد

فکر خوانی

بزرگ نمایی کوچک نمایی
برچسب زدن ها: تو حسابداری اشتب کرده میگه ادم باید احمق بودن خودش رو بپذیره: بابا این احمق بودن نیست این فقط بک اشتباه در ثبت سند هست

میانبرهای من:
افکار منفی: برچسب: القا میکنه من همیشه فکرم منفیه: باید افکار منفی رو مورد بررسی قرار بدیم و دونه دونه حلش کنیم. یا بگیم stop

سرم شلوغه برای کارام: واقعیتش اینکه اولویت نمیدم بهشون مثلا شبکه های مجازی اولویت منن، سرگرمی ها اولویت منن.
تعمیم دادن: همیشه توی هر ازمون شکست میخورم به خاطر نخوندن یاد کنکوز میفتم میگم اصلا این سرنوشت منه
فکر خوانی: همس که میگم این اصلا به همه داره فکر میکنه پس همه خانما رو دوس داره

میانبر بعدی: برخورد با شکست ها دو نوع:
نوع اول: مدل ذهنی منتقد: طرف هنوز دادگاه نرفته محکومش میکنه میگه این بابا از هر چی قاتله بدتره

جملات منتقد بعد از شکست: وای چرا همچین حماقتی کردم؟
من که استعدادم خیلی بیشتر از این بود، چرا نتیجه این شد؟
آه، کاش زودتر اینکارو میکردم
یه مشکلی دارم اصلا نمیفهمم. ببین میدونم مشکل دارم ولی نمیدونم چیه
توی اینکارم شکست خوردیم، اولین شکستم نیست اخرینشم نخواهد بود
یعنی جان من، تا حالا یه همکار زن منطقی دیدی؟
 

نوع دوم: مدل ذهنی وکیل: وکیل اینطوریه که طرف از نظر مردم مرده س بعد میگه نه همیشه میشه یه چیزی پیدا کرد یعنی طرف تجاوز کرده قتل کرده اما بازم از دادگاه کسب اجازه میخواد که دفاع کنه

جملات وکیل بعد شکست:
بالخره یه جاهایی هم درست حساب کردم یه جاهاییم اشتباه داشتم
از جلسه: اره ده دفیقه اول عالی بودم اگه اونطوری ادامه میدادم خوب بود اشکال نداره دفعه دیگه
چه فرضی راجع به این ادم کرده بودم که اینجوری شد و جلسه رفت رو هوا؟
از بین این رفتارهایی که کردم کدومش دقیقا اشتباه بود؟
ما به هر حال الان توی این وضعیتیم حالا چکار کنم؟

مهارت= باعث افزایش عزت نفس میشه حتی اگر بی ربط باشه مثلا هاروارد تزیینات تیرامیسو یادشون دادن:
نتیجه: وقتی در کتار کسی قراز میگیری که شرایط تحصیلی و کاریش مثل توعه پیش خودت میگی من نسبت به اون تزیین تیرامیسو رو بلدم☺️ و این عزت نفست رو میبره بالا و توی مصاحبه کاری تو برنده میشی حتی اگه بی ربط بوده

تحلیل اینده و برنامه ریزی خیلی مهم رویاپردازی نباشه:
همیشه سه سناریو:
سناریو اول: بهترین اتفاق چه خواهد بود؟
سناریو دوم: بدترین اتفاق چه خواهد بود؟
سناریو سوم: واقع گرایانه ترین اتفاق چه خواهد بود؟

نگرش یک خلبان: ما همیشه امیدواریم که بهترین اتفاق رقم بخوره اما خودمون رو طوری اماده میکنیم که قراره بدترین اتفاق بیفته

تو مثل بقیه حق داری، سهم داری و تو ارزشمندی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۵:۰۴
گودنایت
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ق.ظ

روز دوم

به قولی فکر کردن بیش از اندازه در مورد موضوعاتی که اصلا نباید بهشون فکر کنی اشتباه محضه. یعنی پریروز که در مورد یک سری مسائل ناراحت بودم و ترجیح دادم سکوت کنم، الان که دارم فکر میکنم میبینم که موضوعاتی هستن که نمیدونم باید حل شن یا باید کلا پی به بی اهمیت بودنشون ببرم. 

مسئله ای که من رو خیلی اذیت میکنه اینکه توانایی تظاهر کردن ندارم. یعنی نمیتونم الان که این موضوعات دارن اذیتم میکنن وانمود کنم که حالم اوکیه! 

سنم رفته بالاتر، مسئولیت پذیر تر شدم. باعث شده که مثل قبل جرات پلن ریختن رو نداشته باشم. مولا دلم میخواد خیلی باشگاه برم. از اون ور پایان نامه و پیام استاد که نمره سمینارت به این وابسته س. از این ورم که ازمون دبیری! 

از اون ورترشم که بحث اقدام برای بارداری. وزنم و اینکع میخوام کم کنم بیشتر تا دوران بارداری که قطعا اضافه وزن خواهم داشت بدنم اسیبی نبینه 

امروز که تیزر علفی رو داشت میدید بازم ناراحت نشدم مثل قبل که تپش قلب میگرفتم خداروشکر اما سریع از اونجا رفتم. یعنی نمره قبولی رو به خودم نمیدم واکنشم خیلی سریع بود. 

زندگی با من خیلی خوشحال کننده س. با من خیلی خوش میگذره مسئولیت پذیرم و خونواده عالی تشکیل میدم اما یه سری نگرانی ها دارم که بیشتر از اینکه بقیه ناراحت بشن خودم عذاب میکشم 

اینجاست که پیش خودم میگم شاید باید مجرد میموندم. اما نه دیگه، واقعا از مجردی خسته شده بودم. اینکه کسی رو نداشته باشی که براش ناز کنی🤣

ولی خب، مسئولیت هایی هم داره که با اونا اوکی شدم. اما هنوز نتونستم به درکی که رسیدم عمل کنم. بین خواسته ی من و حس مالک نبودن برای طرف مقابلم چطور میتونم مرز بکشم؟ 

مثلا میگن خواسته ات رو بگو:  فرض بر این هست که من میگم خواسته ام اینکه اون از همجنسای من تعریف نکنه، چون من حس خوبی نمیگیرم. خب حالا از اون طرف نگاش کنی بهش میگن حساسیت و حس مالک بودن، میگن بابا آزادش بذار😐

خب بالخره باید چه کرد؟ ممکنه خواسته ی یکی اصلا تحت کنترل گرفتن طرف مقابلش باشه، بعد میگن نه این بیماریه. اوکی. پس با خواسته ی من باید مرزی داشته باشه. یعنی وقتی آنرمال میشه وقتی از یه مرزی فراتر میره خطرناک میشه. 

حالا من میخوام بدونم این مرز کجاست؟ 

اماااااا
بازم میگم. این بحث عزت نقس برای من شده مثل بحث تنبل نبودن توی دوره های قبلی زندگیم 😐 همش میگم باید قوی اش کنم ولی هیچ کاری براش نمیکنم

ویس هاش مونده. بعد به خودم میگم بابا اینقدر کمالگرا بودی که همه ی ویسا رو بنویسی دقیقا مثل الان که سختگیری میکنم برای درسای دبیری

کمالگرا بودن هم مزیت بر علت میشه

امااااا
یه چیزیم هست اونم اینکه من خیلی روی وجوهی از خودم زوم میکنم که به تعبیری باید اصلاح یشن اما اصلا در مورد توانایی هام و استعدادم حرفی نمیزنم

شاید به خاطر صحبتایی هست که ذهن ناخودآگاهمون رو پر کرده. مثل اینکه در مورد فلان چیز حرف نزن چشمت میزنن و غیره. 

و البته اینکه الان اصلا حالم خوب نیست. یکمی دل زده شدم. عزت نفسم در فا*کینگ ترین حالت خودشه. اعتماد به نفسم برای اتمام پایان نامه و گرفتن گواهینامه و تموم کردن درسای دبیری به ترتیب کمتر از متوسط، متوسط و به شدت پایین هست

حالتی رو دوست دارم که عملگرا باشم. اینقدر فکر نکنم و زوم کنم روی مسایل مهمتری از زندگیم. 

 

راستی یه موضوع دیگه ام بحث دندونامه که هشت تا ترمیم😐 دو عصب کشی و جرمگیری و یدونه کف بندی و چهار تا دندون عقلمم باید بکشم. یعنی به کل داغون به خاطر نوشابه😐😐😐😐😐😐یعنی قشنگ متوجه حال روحیم بشوید😐

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۲
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ

بازم امروز

با این رفتاری که دارم سکوت بیشتری دارم. منتهی من اشتباهی که دارم میکنم اینکه وقتی حرف میزنه هم هیچی نمیگم🤣 کلا مثل آدمای گرفته شدم. ساکت و بی حال🤣🤣

انگار که گیر دادن رو حق خودم میدونم و حالا که این حق رو ازم گرفتن دیگه کلا باهاش بی احساس بشم خخخ.  خب این درست نیست. حالا چیکار بکنیم؟ به نظرم امشب که هیچ چون از دندون پزشک اومدم. از فردا باید کم کم به سمت تعادل پیش برم. 

دوس ندارم رفتارم این شکلی ادامه پیدا کنه. اتفاقا خلاف نظر یه عده اسکل که میخوان با ایجاد ترس و دلهره و تهدید و احساس گناه بگن که نه این کارو نکن چون بعد چنین میشه و چنان. یعنی اگه بخوای سرد برخورد کنی عواقب بدی داره از این جور مزخرفات. یعنی همش با تهدید. 

مثل وقتی که به یه روانشناس زنگ زدم عین اسکلا میگفت اره اگه ادامه بدی این رفتارت رو اون سمت این چیزا میره😐💩 خب خر نفهم، دستت درد نکنه من اگه با این حرفا آروم میشدم و اوکی میشدم که دیگه چرا زنگ زدم به تو اینو که بقال محله هم میتونه بگه 😐


حالا برخلاف این حرفا میخوام بگم بهت که بابا من اصلا رفتارم ابن شکلی نیست. من کلا خیلی خوش خنده و شادم. نمیتونم و نمیشه اینقدر ساکت و جدی باشم 🤣🤣🤣🤣

این موضوع در مورد من هست. یعنی باید تمرین کنم که وقتی موضوعی خلاف میل من داره اتفاق میفته اینقدر ساکت نشم🤣🤣🤣

البته یه موضوعیم هست. قبل از اینکه بابت حرف بالا که اون چیزی میگه تو جوابشو نمیدی و قبل از اینکه بابت این موضوع احساس گناه کنی باید بگم وقتی ساکت میشم خب خیلی بهتر اوضاع رو درک میکنم و میفهمم که دور و ورم داره چی میگذرع

خب امروز عصر داشتم یه چیزی رو در مورد درس هم بود براش میگفتم سرش تو گوشیش بود و هیچی نگفت. میخوام بگم که اتفاقا اون خودش اینطوریه!!!!!!!! 

یعنی من حتی میتونم به جرات بگم که صمیمیت الانمون تا 90 درصدش فقط به خاطر من بوده😐 وگرنه اون مثلا من امروز اینطوریم دیگه تمام😐😐

یا مثلا دیروز سلامش نکردم دیگه تمام😐😐😐


اتفاقا به نظرم سکوتو ادامه بده خیلی چیزا دستگیرت میشه به نظرم برای شناخت خیلیم خوبه👌🏻👌🏻 البته نه تابلو. اتفاقا امروز یه چیزی گفت سریع جوابشو دادم. اما اون خودش اینطوری نیست😐

همینو دارم میگم. میگم من تا الان اصلا نمیشناسمش این بشرو. کلا هر آنچه جه ازش خواستم برام انجام داده اما نمدونم خودش کیه. 

و باید بگم که زیاد امیدوار نیستم که رابطه رو بسپارم دستش!!! اما خب. ببینیم چی میشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۲۱:۰۶
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۳:۳۸ ب.ظ

هنوز روز اول

لان دارم درس میخونم و یه موضوعی اومد توی ذهنم. اونم اینکه یک سال پیش من برای مسابقه آقا رفتم وطن به مدت یک هفته و گلدونامون هم داغون شدن به کنار. 

بعد الان که توی مسابقات باهاش میرم میگه که آره اتفاقا پارسال نمیدونم کی هم خانم بچه هاش رو اورده بود. منم به روش نیاوردم. میخوام بگم اگه سخت گیری های من نبود اقا اصلا به هیچ جاش هم نبود که بخواد این صمیمیت الانمون شکل بگیره

من حس میکنم اینکه میگن کنترل نکنین مال توی فیلماس. برای یه دنیای کامله که به من هم به عنوان یک زن این حق داده بشه که توی دوران متاهلی مثلا اقا رو بزارم خونه باباش و برم با دوستام مسابقه ☺️

اما برای ما این قفله. و خب خیلی کارای دیگه هم قفله😶میخوام بگم اون اینطوریه برای من. میدونی، همش این فکرا میاد توی ذهنم و نمیدونم بهترین روش چی هست؟ 

از اون طرف هم کلی ترس هست. البته به نظرم یه روشی که وجود داره این هست که تا حد امکان باهاش برم. مثلا توی تمریناش میگفت اره خانم هم توی سالن بوده! 

در صورتی که منو نمیبرد. میدونی؟ مخصوصا از دروغای اول ازدو. همه ی این ها که یادم میاد خیلی ناراحت میشم. البته اینم بگم که پارسال وضع مالی درست حسابی نداشتیم بازم این بهانه اس

چون تا اون دعوا رو باهاش نمیکردم اصلا نمیخواست توی اون یه هفته بهم یه زنگم بزنه😐 و استدلالش این بود که چون باختیم، و یکی از پسرا که سنشم کم بوده ناراحت بوده دیگه جوابتو ندادم و زنگم نزدم به خاطر اون 👎🏻👎🏻👎🏻👎🏻💩💩💩💩💩💩

منو بگی چقدر عصبی شدم. با زبون بی زبونی میگفت تو برام مهم نبودی 😐
الان که دارم اینا رو مینویسم قشنگ فکم بی حس شده🤣🤣🤣 میخوام بگم اوکی پارسال پول نداشتیم، منو نبردی دیگه یه زنگ زدن که خرج نداشته براش

پس نتیجه میگیرم که توجه نشون دادن ربطی به پول نداره. البته که با تلاش های من 😐 این موضوع درست شد ولی خب! 

الان بحث من سر این هست که اگه یه مرد رو ازاد بذاری یعتی توجه، عشق، دوست داشتن و محبت از جانبش رو باید ببوسی بذاری کنار. بعد قشنگ جلوی چشمای خودت بره مثلا تعارف کنه به زن دیگه که مثلا دیگ رو از دستش بگیره 😐😐😐😐😐 اون وقت من نایلون پر دستم بود داشتم روی پله ها تلو تلو میخوردم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

اینا که یادم میاد قبلا دعوا کردیم سرشون و به نتایج هم رسیدیم. مشکلی نیست. اما واقعا دارم میگم اگه طرفو ول کنم از خداشه و ول میشه 😐😐😐

و نمیدونم بین این اتفاقا، حس درونم، شک ها و پیشگیری هایی که گفتم چطوری باید کنترل و مدیریت کنم. 

یه جوابی میاد تو ذهنم اونم اینکه کاری که دلم میخواد برام انجام بده رو بهش بگم سریع، کارام و اکتام سرعت داشته باشه. مثلا ازش بخوام که بوش صبح، مسابقات با هم، چه میدونم همه چی رو بهش بگم 

امااااااا
ازادشم بذارم یعنی انرژی مردانه اش برای من باشه. تا حدی که خودم دلم میخواد (هر چه قدر بیشتر بهتر) و بقیه اش تفاله هاشم🤣 (اگه چیزی موند) اگه داد یکی دیگه، حالا میخواد صحبت باشه میخواد یه چیزی حمل کردن باشه هر چی باشه) 

دیگه حسادت نکنم رومم بندازم اون ور

یه موضوعی که الان ذهنم رو درگیر کرده اینکه من امتحان دبیری دارم. خب الان باید بشینم درس بخونم نه اینکه اینو تایپ کنم😐خیلی خیلی دلم میخواد امتحانم رو خوب بدم اما این فکرای مزاحم همش میاد تو ذهنم 

بیا یه کاری بکنیم 

بیا هر فکری اومد توی ذهنمون توی برگه یا یادداشت گوشی بنوبسیم و آخر شب قبل خواب جای یوتوب و اینستا رفتن اونا رو بنویسیم

اینطوری هم ذهنمون رو ریختیم بیرون و بالاخره که بهترین راهو پیدا میکنیم هم اینکه واسه امتحان بشینم درس بخونم که اوضام خیطی نشه😐

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۱۵:۳۸
گودنایت
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

بگم روز اول؟

سلام صبح بخیر من. 
از دیشب تا حالا دارم فکر های متعددی میکنم. انگار که میخوام به کل ناخوداگاهم رو نسبت به اون جریان عوض کنم. من در حق کسی لطف نکردم وقتی بهش فضا بدم. این حتی وظیفه هم نیست. این در واقع هیچ کاری نکردن هست چون اون ما مالک هیچ کس نیستیم. 

قرار نیست من و هیچ کس دیگه ای بتونه یه آدمی که سی و اندی ساله به یه سبک زندگی کرده رو تغییر بده. البته تقصیری هم ندارم. من تا الان حس میکردم که کسی که رهاش کنی رها میشه و هر غلطی که دلش میخواد میکنه جالب اینجاست که نمیخوام ولی بچه هام رو اینطوری بزرگ کنم. چون من مالک ذهن و قلب اونها نیستم. 

وقتی اجازه نمیدم کسی خودش رو ابراز کنه(با شکوفا کردن فرق داره خب) یعنی من اجازه ندادم اون شخص خود واقعیش رو نشون بده. یعنی یه جورایی اصلا طرف رو، خود خود واقعیش هر آن چه که هست با رفتارای بد و منفیش هم نمیشناسمش. حتی نمیدونم اگه آزادی کامل بهش بدم میخواد تا کجا پیش بره و تا چه حد هم پیش میره. 

مثل وقتی که روح، سعی میکرد ذهن ما رو هم کنترل کنه اصلا اجازه نمیداد من نوعی فکرم رو ذهنیتم رو بیان کنم و من و ما هم دنبال فرصتی بودیم تا یه روزی رها بشیم و بتونیم خودمون باشیم. 

سخته میدونم چون به این رویه عادت کردی. اشکالی نداره اما خداروشکر میشه عادات رو کنار گذاشت.  خودت میدونی منم میدونم که بهترین کار و روش برای کنار گذاشتن عادات، اینکه یه عادت دیگه جایگزینش کنیم. 


مثلا جای اینکه به اون گیر بدیم، همش عین رادیویی که پیچش خرابه حرف بزنیم و دست آخر هم میبینی هیچی از حرفات رو نفهمیده چون صدات توی خونه مثل صدای تلویزیون عادی شده😐😂

بیایم و به خودمون برسیم. مخصوصا به بخش عزت نفس. ویس ها رو گوش بدیم. خیلی تابلو نکنیم این کارو. اصلا اگه دیدم داره غلطی هم میکنه اتفاقا بیشتر بهش فضا بدیم. بذاریم راحت باشه تا ببینم تا کجا میخواد پیش بره. یعنی عزت نفس خودش تا چه اندازه هست. 

واقعیتش اینکه وقتی یکی هی بهمون میگه چه بکن چه نکن، همش کارمون داره ولمون نمیکنه به اصطلاح گیره هی میخوای از دستش فرار کنی. وقتی به زور میخواد کنارش باشی و باهاش خوش بگذرونی حالت تدافعی میگیره چون در برابر احساس تو یه احساس وظیفه میکنه

مثلا امروز میخوایم بریم دندون پزشک، کار خودم که اوکی شد برم توی سالن و بهش فضا بدم. اینطوری خیلی بهتره. هر شوخی میشه نشنوم اصلا فرض بگیر که شنیدم منم میخندم. 

چیز دیگه ای که من اشتباه متوجه شدم اینکه روزی که ازدواج کردم و پیش خودم گفتم از این به بعد تمام مردای دیگه برای من تبدیل به انسان میشه نه مرد، باید به این هم فکر میکردم که توی ذهن خودم تمام خانمها هم از دید همسرم و برای همسرم انسانن و اون میتونه باهاشون صحبت کنه حرف بزنه و غیره و لایک کنه حتی کامنت بذاره دایرکت بدن به هم و از این جور موارد. 

یه چیز دیگه ایم هست اینکه وقتی در مورد خانواده اش میگه من سوالی نکنم بهتره، مثل خودش خیلی شعاری و در حد به سلامتی یا سلام برسون میگم بهش. 

دلیل داره این حرفام. شاید بگی داری به خودت سخت میگیری. اره سخت میگیرم چون چیزی به اسونی به دست نمیاد. سخت میگیرم چون نزدیک یه ماه پیش سر یه موضوعی قفسه سینه ام (قلب) تا دو سه روز درد میکرد. بعد به این نتیجه رسیدم که دعوامون توی وطن و چرخوندن فرمان من و غیره اینقدر ارزش نداره و نداشت که به خاطرش اینقدر فشار خودمو بالا ببرم. 

اصلا به تعبیری هیچ چیزی اون قدر ارزش نداره به قول فری فیلم نیست که حتما سکانس اشک و آه داشته باشه😂

میرم بیرون باهاش رد نگاهش رو نگاه نکنم و ازاد بذارمش. من روحم خیلی لطیفه نباید ازارش بدم. نباید دنبال داستان بگردم. ـ
میدونم مثلا فیلمایی که دیدم، تمام اطلاعاتی که دارم همه و همه باعث این رفتار شدن. فیلمی مثل ابلق مثلا. ولی واقعیتش اینکه چه کاری از دست من بر میاد؟ قبلش؟ بعدش؟ 

نتیجه کنترل گری میشه دیشب که وقتی تو هستی اون چیزایی که مورد علاقه خودش هست رو دیگه نمیبینه جلوی تو. کنترل کردن باعث نمیشه که اون نبینه اتفاقا بیشتر میبینه و وقتی سرکاره. وقتی کنارت نیست. 

مثلا دیروز یه ربع دیرتر اومد و من سلامشم نکردم😂 حقم داشتم خدایی ولی اینکارا نتیجه نمیده باید ازاد گذاشت دیر اومده چیکار کرده مگه توی اون یه ربع بیست دقیقه. 

بحث من اینکه ادم ها حق دارن با جنس مخالفشون صحبت کنن تعامل کنن مثلا بهش میگم چرا یه جوری تیپ میزنی انگار میخوای بری عروسی😂

خب دوس داره داریم میریم مطب، میگه خوشتیپ باشم. بعد میره موهاش رو اصلاح میکنه😂😂 یعنی ببین وقتی میگیری و کنترل میخوای بکنی و متلک میندازی نتیجه اش میشه این

از طرفی تاپیکا هم بی تاثیر نیست وقتی میخونم طرف هر غلطی دلش میخواد میکنه بعد زنه مثلا هیچی بهش نمیگه بعد پیش خودم میگم بابا شاید اینا مال ذهن یه بچه سیزده چهارده ساله باشه فیلم هم که جریانش مشخصه یه نویسنده زده تو سرش به خاطر اجاره ماه خونه اش مجبوره بره یه داستان سر هم کنه

در نهایت هم میمونه اون چیزایی که دیدم، خودم شخصا از استادی مثل خانی یا مثلا از سا. یا حتی ایم. خب این چیزایی هست که من دیدم. به چشم خودم هم دیدم که به فری زول میزنه. خب این موضوع واقعا به من ربط نداره اتفاقا نباید نگاش کنم رومو باید بندازم اون ور. 

خودشون باید حلش کنن نه من، مثلا هر نگاهی که بین هر دختری و اون باشه خودش باید حلش کنه و اون دختر. من جایگاهم مشخصه: همسرم. دیگه طرف باید خودش ببینه تا چه حد عزت نفس داره. گیرم که اون دختر عزت نفسش پایین بود و کلا هول. حالا باید ببینیم خودش چقدر عزت نفس داره؟ 

اگه برای زندگیش ارزش قائله پس هیچ کاری نمیکنه اما اگه شیطنت کرده و کاری کرد آیا ارزش داره من به خاطر این چنین آدمی که حتی تعهد رو بلد نیست خودم رو مریض کنم؟ 

یه موضوعی که خیلی میترسم اینکه طرف دلشو ببره. خب ببره. من باید چیکار کنم؟ میتونم دل کسی رو زنجیر کنم؟ و از همه مهم تر یعنی من الان اینقدر خودم رو کم میبینم که دلشو اونم بعد ازدواج با من یکی دیگه ببره؟ 😐

یه ترس دیگه هم دارم.  اونم اینکه پیشگیری بهتر از درمان است. من همه این کارا و کنترل گری ها رو دارم تا یه وقت نیاز به درمان نباشه. 

اما ریدم💩☺️.  چون دقیقا فرستادمش توی دل یه خونه که موقعیتش فراهم بود😐 اینجوری وقتی سر مسائل پوچ و مسخره برای یه نگاه برای یه دیگ بلند کردن از دست معص جنجال به پا کردم. 

گفتم تو به فری نگاه کردی. خونواده خودم رو برای کنترل نگاهاش بعضی وقتا واقعیتشون رو گفتم که لزومی نداشت اون بدونه☺️😐

و واقعا به این نتیجه رسیدم که هر کاری که میخواد میکنه ادم. اصلا ربطی نداره به اینکه سفت بگیریش. اینو از کادویی که واسه من گرفت و من نفهمیدم، فهمیدم. 

و اینجوریه. به خاطر چیز کمی نیست که میگم غر زدن و گیرای الکی رو نداشته باشیم. 
ایده الم اینکه به جای فکرای پوچ اینقدری در مورد اون، به خردم برسم. عزت نفسم رو قوی کنم. کارای عقب افتادم رو اوکی کنم. 

یه رفیق چطوریه؟ یه رفیق اون طوریه که اصلا به دوستش فکر نمیکنه پایه خراب بازیاشه😂😂 والا. وقتی دوستش میره سرکار، نمیشینه هزار تا فکر و خیال کنه. کاراشو انجام میده. 


الان استادم پیام داد. گفتش که راضی نبوده از بحث پایان نامه😭 از اون ورم ترسم گرفته از رانندگی. دیروز یه ۴۰۵ سه متریم ایستاده بود، منم دیر و سریع ترمز گرفتم نزدیک بود پراید پشتیه بهم برخورد کنه 😭😭😭

یه احساسی دارم، انگار که یاد گرفتن یه حرفه جدید یه کار جدید یه چالش جدید برام خیلی سخت شده. پیش خودم میگم بابا اینقدر به گذشته فکر کردی که یادت رفت کجای کاری. کجای زندگی قرار داری

الانم همش زوم کردم روی اون. بابا ولش کن زوم کن روی خودت ببین خودت چه فیلمی چه عکسی میبینی. چکار اون خوشبخت داری انگار میخوای به زور ببریش بهشت😉🤣

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۱۰:۴۲
گودنایت